در کتاب غیبت نعمانی که از متون معتبر روایی ماست این حدیث آمده و سند حدیث به امام سجّاد علیه السلام می رسد. آن حضرت فرمود:
(کانَ رَسوُل الله…ذاتَ یَوْمٍ جالِساً وَ مَعَهُ اَصْحابُهُ فِی الْمَسْجِدِ فَقالَ یَطْلُعُ عَلَیْکُمْ مِنْ هذا الْبابِ رَجُلٌ مِنْ اَهْلِ الْجَنَّة)؛
«روزی پیامبراکرم…با اصحابشان در مسجد نشسته بودند،در اثناء سخن فرمودند: الآن از این در مردی وارد می شود که اهل بهشت است».
(یَسْأَلُ عَمّا یَعْنِیهِ)؛ «می آید و از مطلبی که نافع به حالش هست سؤال می کند».
این خود درسی است که انسان عاقل باید دربارهی مطلبی به سؤال و جواب بپردازد که نافع به حال دنیا و یا آخرتش باشد! فرمودهاند: (مِنْ حُسْنِ اِسْلامِ الْمَرءِ تَرْکُهُ ما لا یَعنِیهِ)؛[1]
«مسلمان خوب آن کسی است که آنچه نافع به حالش نیست رها کند [و عمر خود را با سؤال و جواب های بیهوده تلف نکند]».
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) …فرمود: این مردی که هم اکنون وارد می شود آدم عاقلی است و از مطلبی سؤال خواهد کرد که نافع به حالش می باشد. طبیعی است که همه چشم به در مسجد دوختند.
(فَطَلَعَ رَجُلٌ طُوالٌ یُشْبِهُ بِرِجالِ مُضِرَ)؛ «از در مسجد مرد بلند قامتی وارد شد که شبیه مردان مضر بود[ظاهراً مضر نام قبیله ای بوده است]». تعبیر به طَلَعَ شده است که حاکی از درخشندگی معنوی آن مرد است!
(فَتَقَدَّمَ وَ سَلَّمَ وَ جَلَس)؛ «وارد شد و سلام کرد و نشست». بدون اینکه حرفهای زیادی بزند تا نشست گفت:
(یا رَسُولَ الله اِنّی سَمِعْتُ الله عَزَّ وَ جَلَّ یَقوُلُ فیما اَنْزَلَ{وَ اعْتَصِموُا بِحَبْلِ الله جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقوُا})؛
«ای رسول خدا! من می شنوم که خداوند عزّ و جلّ در کتابی که نازل کرده است می فرماید: همگی چنگ به ریسمان خدا بزنید و پراکنده نشوید».
(فَما هذَا الْحَبْلُ الَّذِی اَمَرَنا بِالْاِعْتِصامِ بِهِ وَ اَلاّ نَتَفَرَّقَ عَنْهُ)؛
«حالا این ریسمانی که خدا ما را امر کرده که به آن معتصم بشویم و از آن کناره نگیریم ، چیست»؟
چه سؤال عاقلانه ای طرح کرده است!آدمی است مؤمن به قرآن. در قرآن آیهای دیده که برایش مبهم است و احتیاج به تفسیر دارد و خود قرآن گفته است: (...فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّکْرِ إنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)؛[2]
«...هر چه را ندانستید از اهل اطّلاع و آگاهان سؤال کنید»!
و همچنین خدا به پیامبرش فرموده است: {...وَ أنْزَلْنا إلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إلَیْهِمْ...}؛[3]
«...ما قرآن را به تو نازل کردهایم و تو را مبیّن مجملات قرآن قرار دادهایم...».
این مرد هم دیده کلمهی {حبل الله}در قرآن مُجْمَل* است و نیاز به بیان دارد و لذا مستقیماً به خود رسول اکرم…(صلی الله علیه و آله و سلم) رجوع کرده و از آن حضرت تقاضای بیان نموده است. رسول اکرم…(صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی این سؤال را شنید در روایت هست که: (فَاَطْرَقَ رَسُولُ اللهِ مَلِیّاً)؛ «رسول خدا یک زمان طولانی سر به پایین افکند و سکوت کرد».