معلمی شغل انبیاست اما...
مهندسی کارِ خودِ خداست
- ۰ نظر
- ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۱۲
معلمی شغل انبیاست اما...
مهندسی کارِ خودِ خداست
لطیفه جالبی بین مردم برزیل رواج دارد که نگرشی در قبال کارهای دولتی به دست میدهد :
دو شیر از باغ وحشی میگریزند و هر کدام راهی را در پیش میگیرند ...
یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه میبرد، اما به محض آن که بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را میخورد به دام میافتد ...
ولی شیر دوم موفق میشود چند ماهی در آزادی به سر ببرد و هنگامی هم که گیر میافتد و به باغ وحش بازگردانده میشود حسابی چاق و چله است ...
شیر نخست که در آتش کنجکاوی میسوخت از او پرسید: «کجا پنهان شده بودی که این همه مدت گیر نیفتادی؟!»
شیر دوم پاسخ میدهد:
«توی یکی از ادارات دولتی»
هر سه روز در میان یکی از کارمندان اداره را میخوردم و کسی هم متوجه نمیشد ...
«پس چطور شد که گیر افتادی؟!!!»
شیر دوم پاسخ میدهد:
«اشتباها آبدارچی را خوردم» چون تنها کسی بود که کاری انجام میداد و غیبت او را متوجه شدند .
ببینم تکلیف ما با این دستور اخیر ترامپ و ممنوعالورود کردن ایرانیها به آمریکا چیه!
نوشتههای تقی دژاکام
می گویند در زمان ناصرالدین شاه، روزی امیرکبیر که از حیف و میل سفره های خوراکِ درباری به تنگ آمده بود به شاه پیشنهاد کرد که برای یک روز آنچه رعیت می خورند را میل فرمایند.
شاه پرسید که مگر رعیت ما چه میل می کنند !؟
امیر گفت : ماست و خیار...
شاه سر آشپزباشی را صدا زد و فرمان داد برای ناهار فردا ماست و خیار درست کند...
سر آشپزباشی به تدارکات چی دستور تهیه مواد زیر را داد:
1) ماست پر چرب اعلا 6 من ...
2) خیار نازک و قلمی ورامین 2 من ...
3) گردوی مغز سفید بانه 1 کیلو ...
4) پیاز اعلای همدان 1 من ...
5) کشمش اعلا و مویزِ شاهانی بدون هسته 1 کیلو ...
6) نان مرغوب مغز دار خاش خاش دارِ دو آتیشه 3 من ...
7) نعنای باغی اعلا و سبزیهای بهاری 1 کیلو! ...
8) و ...
خلاصه مطلب این که ناصر الدین شاه قبله عالم صاحب قران بعد از اینکه یک شکم سیر ماست و خیار تناوول کردند، فرمان به یک کاسهِ اضافه داد و در حالی که ترید می فرمودند برگشت و به امیرکبیر گفت: « پدر سوخته ها ، رعایای ما چه غذاها می خورند و ما بی خبر بودیم ! هر کس نارضایتی کرد و کفرانِ نعمت، به چوب و فلک ببندینش»
آدم دلش میخواد بگه حاجی وقتش رسیده که خودت بیای رئیسجمهور بشی و این وضع مملکت رو تغییر بدی!
سید_رضی
من تا حالا فقط توی یه قرعهکشی برنده شدم اونم اونجا که "آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند"
😐😐😐😐
@khamyazeh
ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ ﺍﻓﺸﺎﺭ ﻋﺰﻡ ﺗﺴﺨﻴﺮ کشوری ﺭﺍ ﺩﺍشت. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻛﻮﺩکی ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ به ﻣﻜﺘﺐ ﻣﻴﺮﻓﺖ. ﺍﺯ اﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ پسر ﭼﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍنی؟ ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ: "ﻗﺮﺁﻥ".
ﻧﺎﺩﺭ ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﻛﺠﺎی ﻗﺮآﻥ میخوانی؟ ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ : ﺍﻧﺎ ﻓﺘﺤﻨﺎ ...ﻧﺎﺩﺭ ﺍﺯ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﻧﺎﻡ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﺁﻳﻪ " ﺍﻧﺎ ﻓﺘﺤﻨﺎ "ﺧﺮﺳﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ این را نیز بر ﻓﺎﻝ ﭘﻴﺮﻭﺯی تعبیر نمود. ﭘﺲ ﺳﻜّﻪ ای ﺯﺭّ ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺩ. ﺍمّا ﭘﺴﺮ اﺯ ﮔﺮﻓﺘﻦ سکّه ﺍﻣﺘﻨﺎﻉ بکرﺩ.!
ﻧﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ : ﭼﺮﺍ ﻧﻤﻴﮕﻴﺮی.؟ ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺍ تنبیه کرده ﻭ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ﺍﺯ ﻛﺠﺎ ﺁﻭﺭﺩه ای.؟! ﻧﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮ "ﻧﺎﺩﺭ ﺷﺎﻩ" ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩﻩ.! ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺎﻭﺭ نمیکند. ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ : ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩ بسیار ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪی ﺍﺳﺖ.
ﺍﻭ ﺍﮔﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺳﮑّﻪ ﺑﺪﻫﺪ، به ﺳﻜّﻪ ای اکتفاء نمیکرد و سکّه های بسیاری به تو ﻣﻴﺪﺍﺩ و نیز تو را پیاده راهی نمیکرد.!
ﺣﺮﻑ پسرک به گرمی ﺑﺮ ﺩﻝ ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ بنشست ﻭ چندین ﻣﺸﺖ ﺳﮑّﻪ ﺯﺭّ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﻦ او برﻳﺨﺖ و اسبی اصیل به وی بداده، او را راهیَش بنمود.
ﺯﻣﺎنی ﻛﻪ ﻧﺎﺩﺭ به قصر خویش بازگشت، ﻗﺼّﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍی ﻭﺯﻳﺮ اعظم خود ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﺮﺩ. ﻭﺯﻳﺮ ﮔﻔﺖ : پادشاها، اﻳﻦ بچه، "بابک زنجانی" بوده است و سرِ تو را هم کلاه گذاشته!!!..........
خداوندا نه زنگی ام نه رومی
دبیری ساده هستم،غیرِبومی
حقوق بنده را هم مثل بعضی
نجومی کن نجومی کن نجومی
✍بهمن نشاطی
انوشیروان را معلمی بود.روزی معلم او را بدون تقصیری بیازرد.
انوشیروان کینه او را در دل گرفت تا به پادشاهی رسید. آن گاه از او پرسید: چرا بی سبب بر من ظلم کردی؟ معلم گفت: چون امید آن داشتم که بعد از پدر به پادشاهی برسی، خواستم که تو را طعم ظلم بچشانم تا در ایام سلطنت به ظلم اقدام نکنی!
گویندناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه عبور میکرد که چشمش به ذغالفروشی افتاد.
مرد ذغالفروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغالها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره وحشتناکی را بوجود آورده بود.
ناصرالدینشاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و ذغالفروش را صدا کرد. ذغال فروش بدو آمد جلو و گفت: «بله قربان.»
ناصرالدین شاه با نگاهی به سر تا پای او گفت: «جنهم بودهای؟»
ذغال فروش زرنگ گفت: «بله قربان!»
شاه از برخورد ذغالفروش خوشش آمده و گفت:
«چه کسی را در جهنم دیدی؟»
ذغالفروش حاضرجواب گفت:
«این هایی که در رکاب اعلاحضرت هستند، همه را در جهنم دیدم.»
شاه به فکر فرورفته و بعد از مکث کوتاهی گفت:
«مرا آنجا ندیدی؟»
ذغالفروش فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده که ممکن است دستور قتلش صادر شود، اگر هم بگوید که ندیدم که حق مطلب را ادا نکرده است. پس گفت: «اعلاحضرتا، حقیقش این است که من تا ته جهنم نرفتم!»
شخصی به دارالحکومه رفت و گفت:
از کسی پولی طلب دارم. و پس نمی دهد.
گفتند: آیا شاهد داری؟
گفت: خدا!...
گفتند: کسی را معرفی کن؛ که قاضی او را بشناسد!!
عبید زاکانی
کانال خمیازه @KHAMYAZEH
جناب دکتر حسن روحانی
سلام
بنده یک پاسپورت هستم. البته توی شناسنامه ام نوشته گذرنامه. عرضم به خدمتتان که این نامه را از طرف خود و بسیاری از پاسپورتهای ایرانی مینویسم.
ما پاسپورتها از شما عاجزانه تقاضا داریم بی خیال برگرداندن عزت ما بشوید. باور کنید هنوز جای عزت قبلی که با تحریمهای کنگره امریکا برگشته بود درد میکرد که کومور و جیبوتی هم عزت ما را برگرداندند رفت پی کارش.
وحید یامین پور:
روحانی_مچکریم طنز
به سعودی ها هشدار می دهم! از خشم مقدس فرزندان خمینی بترسید! بردگی امریکا و اسرائیل را رها کنید و دست از خیانت بکشید. در غیر این صورت جمهوری اسلامی ایران طومار آل سعود را در هم خواهد پیچید.
از جوانان خشمگین کشورمان می خواهم که نیرو و خشم خود را برای نبردنهایی ذخیره کنند و هرچه فریاد دارند بر سرآمریکا بکشند.
آل سعود حقیرتر از آن است که تسخیر و تخریب سفارتش شأنی برای ایران و ایرانی باشد. من این اقدام جوانان غضبناک ایرانی را درک می کنم و خاضعانه از آنها می خواهم خشم انقلابی خود را کنترل کنند و بدست مستکبران و بدخواهان بهانه ندهند.
به خاطر این اقدام شنیع تمام روابط دیپلماتیک ایران را با عربستان و کشورهای مزدور آن بحرین، اردن، سودان و... قطع می کنیم و تا تغییر رفتار آن کشورها از ورود دیپلماتهای آنها جلوگیری خواهیم کرد.
از سایر کشورهای منطقه می خواهیم سریعا نسبت به خشونتها و جنایتهای آل سعود موضع گیری کنند در غیر اینصورت باید منتظر تبعات سیاسی و دیپلماتیک رفتار خود باشند. به خاطر این مصیبت عظمی فردا را تعطیل و عزای عمومی اعلام می کنم.
پ ن: تصورش که محال نیست ؟! از بس طی این روزها خفت و خواری تحمل کردیم..
تا حالا دقت کردین همه از وضع مملکت و بی قانونی مینالن و ناراضین، ولی تو دعوا که میشه همشون میگن : مملکت قانون داره هاااا