در هشت سالِ جنگ و دفاع از خاک و کیان کشورمان در مقابل آن خون آشام تا به دندان مسلح بعثی ، فرزندان این مرز و بوم را زندگی و مرامی در صحنه جنگ و جهاد رایج و یا احیا شده بود، به گونه ای که هر موقع برای دفاع راهی میادین جنگ می شدند دیگر به فکر برگشت مجدد نبودند گاهی آنقدر گمنام می شدند و برگشتشان به خانه به طول می انجامید که در عین زنده بودن خانواده ها برایشان مراسم ختم، شب سه و هفت می گرفتند ؛ خاطره ی زیر نقل روایتی است از یکی از گمنامین این راه ....
در عملیات والفجر 9 ماموریت ما پدافند و حفظ و نگهداری زمین هایی بود که برادران آزاد کرده بودند.ما باید منطقه وسیعی را در این عملیات پدافند می کردیم.در یک بعد ازظهر سرد، در منطقه مستقر شدیم و بلافاصله حفر سنگرهای انفرادی را آغاز کردیم. سنگر انفرادی برای این که در صورت اصابت گلوله توپ یا خمپاره فقط یک نفر در هر سنگر باشد و حجم تلفات پایین بیاید.
در منطقه ای که ما مستقر بودیم؛سرما بسیار شدید بود. به علاوه همه ی منطقه،یک راه برای بالا آمدن داشت، از آن راه برایمان آذوقه و آب می اوردند. البته به وسیله ی قاطرکه آن هم اغلب اوقات با گلوله باران دشمن مختل می شد. بارها اتفاق می افتاد که روزهای متوالی را با خوردن نخودچی و کشمش سپری می کردیم و غذای دیگری در دسترس نبود.در این شرایط مدت زیادی آن جا بودیم، در حالی که هیچ گونه ارتباط و تماسی با خانواده نداشتیم؛تا جایی که فکر کرده بودند شهید یا مفقودالاثر شده ایم.
یادم هست وقتی پس از مدت ها برگشتم در همان روز مراسم عزای من در خانه مان برقرار بود. فامیل جمع شده بودند،بلندگو و تشکیلات عزا هم آماده بود،فقط جنازه کم بود که سر بزنگاه رسید. وقتی برگشتم همه با تعجب نگاهم می کردند. نگاهی به آن همه قیافه ی خوشحال امّا،مات انداختم و گفتم: حیف بود مجلس بدون میت که نمی شه؟ اومدم که این یک قلم کم نباشه.همه خندیدند و مرا در آغوش گرفتند. راوی :سید رضا ایمانی
- ۰ نظر
- ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۱۷