حاجاحمدآقا روی صندلی نشست چای بخورد. ما نشستیم با ایشان صحبت کردن. احمدآقا گفتند: من توی اتاق امام و جاهایی که امام تردد میکرد و آنجایی که سخنرانی میکرد، یک میکروفن و یک کلید داشتم که اگر امام حالشان مساعد نبود، هر جا حالشان بههم خورد، یکی از این کلیدها را فشار بدهند تا دکتر طباطبایی و من بدویم توی اتاق. چون این اواخر دیگر امام مشکل قلبیشان خیلی حاد شده بود.
من توی اتاق خودمان دراز کشیده بودم. ساعت هفت غروب، صدای زنگ خطر امام درآمد. من یادم نیست که چیزی پوشیدم یا نه، از اتاقمان تا توی اتاق امام دویدم. وقتی آمدم کنار امام، فکر کردم امام دوباره سکته کردهاند. امام چمباتمه نشسته بود و جفت دستهایش جلوی زانوهایش بود و به تلویزیون داشت نگاه میکرد. من با این صحنه که روبهرو شدم، با تلویزیون کاری نداشتم؛ همه ذهنم امام بود. گفتم: آقا!
تا گفتم آقا، ایشان گفتند: احمد! بشین، بشین.
من نشستم. گفتند: نگاه کن.
نگاه کردم دیدم اخبار ساعت هفت، دیدار آقای خامنهای و کیمایلسونگ را نشان میدهد. در آن دیدار چند روزه آقای خامنهای از کره. گفتند: نگاه کنید، نگذارید دیر بشود، چند بار من به شما و آقای هاشمی گفتم مطرح کنید آقای خامنهای را. این عظمت را آدم میبیند کیف میکند! این عصایی که آقای خامنهای بلند میکند تو سان نظامی، این عظمت اسلام است، کیف میکنم من میبینم این را.
ناگفتههای خواندنی محافظ رهبر معظم انقلاب
ماهنامه امتداد/ شماره 64، خرداد 1390/ صفحات (7-15)
- ۰ نظر
- ۰۸ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۰۹