- ۰ نظر
- ۱۵ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۰۱
منافق همانند موش صحرایی است که برای لانه اش دو راه قرار می دهد و یکی از آن دو را باز می گذارد و از آن رفت و آمد می کند و دیگری را بسته نگه می دارد. هر گاه احساس خطر کند، با سر راه بسته را باز کرده و می گریزد. نام سوراخ مخفی موش « نافقاء » است که کلمه « منافق » نیز از همین واژه گرفته شده است .
منافق کیست و نفاق به چه معناست؟
نفاق دارای معنای گسترده ای است و هر کس که زبان و عملش هماهنگ نباشد ، سهمی از نفاق دارد . در حدیث می خوانیم: اگر به امانت خیانت کردیم و در گفتار دروغ گفتیم و به وعده های خود عمل نکردیم ، منافق هستیم؛ گر چه اهل نماز و روزه باشیم.1 تظاهر و ریاکاری نیز نوعی نفاق است.
برخی از ویژگی های منافقان در قرآن کریم:
منافقان افرادی هستند که در ظاهر خود را مومن و مصلح نشان می دهند ولی در باطن ایمان ندارند ؛ با افراد بی دین ، رفت و آمد و خلوت می کنند ؛ نمازشان با کسالت و انفاقشان با کراهت است ؛ نسبت به مؤمنان عیب جویند ؛ از جبهه و جهاد فراری و از خدا غافل اند ریاکار، شایعه ساز و علاقه مند به دوستی با کفارند ؛ ملاک علاقه شان کامیابی و ملاک غضبشان ، محرومیت است ؛ نسبت به پیشرفت مومنان نگران ، ولی نسبت به مشکلاتی که برای مسلمانان پیش می آید شادند. خداوند بزرگ در سوره هایی از قرآن سیمای منافقان را به تصویر کشیده است .
1- دروغ گویی
" و گروهی از مردم کسانی هستند که می گویند: به خدا و روز قیامت ایمان آورده ایم . در حالی که مومن نیستند . " 2
2- فریبکاری
"منافقان به پندار خود با خداوند و مومنان نیرنگ می کنند در حالی که جز خودشان را فریب نمی دهند ، اما نمی فهمند!" 3
مراد از خدعه منافقان با خدا، یا خدعه و نیرنگ آنان با احکام خدا و دین الهی است که آن را مورد تمسخر و بازیچه قرار می دهند و یا به معنای فریبکاری با پیامبر خداست ؛ زیرا خدعه با رسول خدا به منزله خدعه با خداست که روشن است این گونه فریبکاری در واقع فریب خود است. چنان که اگر پزشک، دستور مصرف دارویی را بدهد و بیمار به دروغ بگوید که آن را مصرف کردم ، به گمان خودش پزشک را فریب داده ، ولی به راستی خود را فریب داده است .
3- بیمار دل
روزی به آیت الله بهجت گفتند: کتابی در زمینه اخلاق معرفی کنید؟
آیت الله بهجت فرمودند:
لازم نیست که کتاب باشد،یک کلمه کافیست که بدانی:
خدا می بیند ...
منبع : http://azf06.blog.ir/
صبر
گاه صفتی را به خود نسبت می دهیم که فرسنگ ها با آن فاصله داریم از این رو شناخت علائم و نشانه های اخلاقی می تواند کمک شایانی در شناخت ویژگی های اخلاقیمان داشته باشد. برای نمونه انسان صبور سه نشانه دارد که او را از دیگران متمایز می سازد. اول آنکه سستی نمیکند، دوم آنکه افسرده و دلتنگ نمی شود، سوم آنکه از پروردگار خود شکوه نمی کند، زیرا اگر سستی کند حق را ضایع کرده و اگر دلتنگ و افسرده باشد شکر نمی گذارد و اگر از پروردگارش شکوه کند او را معصیت کرده است.(علل الشرایع/ ج۲/ص۴۹۸) در ادامه به شرح و توضیح هر یک از این نشانه ها می پردازیم.
۱) صبور سستی نمی کند
صبور سستی نمی کند چرا که اگر تنبلی و سستی کند حق را ضایع کرده است . حق به جای آوردن، هم در این دنیا مصداق پیدا می کند و هم در آخرت. در این دنیا به معنای رعایت حقوق همه افراد است اعم از نزدیکان و آشنایان، هم شهری و همسایه و تمام افرادی که به نحوی با آنان در ارتباط هستیم. حضرت موسى بن جعفر علیه السلام در ضمن سفارش خود به یکى از فرزندانش فرمود: بپرهیز از تنبلى و سستى که آنها تو را از نصیب دنیا و آخرتت محروم مىگردانند. (جهاد النفس وسائل الشیعه/ترجمه صحت/۲۹۷)
فردی که سست و تنبل باشد حقی را به جای نمی آورد چرا که با کار و عمل که شرط اساسی به جای آوردن حق و حقوق دیگران است میانه ای ندارد ابن قداح از امام صادق علیه السلام روایت مىکند که فرمود: «تنبلى و سستى، دشمن کار و عمل است».(منابع فقه شیعه(ترجمه جامع أحادیث الشیعه)/ج۲۲/۱۵۹)
۲) صبور افسرده و دلتنگ نمی شود
صبور افسرده و دلتنگ نمی شود چرا که در هر حال شکرگزار نعمت های الهی بوده و به قضا و قدر آن راضی است. امام ششم علیه السلام فرمود: هر کس به قضاى الهى راضى باشد قضا بر او جارى شود و پیش خدا اجر دارد و هر کس از آن دلتنگ باشد قضا بر او جارى شود و اجرش ضایع شود. (الخصال/ترجمه کمرهاى/ج۱/۷۴)
افسردگی و دلتنگی نشان از عدم رضایت به مقدارت الهی داشته و به دنبال آن انتظار شکر و سپاس امری نامعقول است. حضرت امام صادق علیه السّلام مىفرماید که: صفت رضا، راضى شدن بنده است به محبوب و مکروه، یعنى: این هر دو پیش او مساوى باشند. رضا دادن به کرده خداوند عالم، شعاع نور معرفت الهى است.
صبور سستی نمی کند چرا که اگر تنبلی و سستی کند حق را ضایع کرده است. حق به جای آوردن، هم در این دنیا مصداق پیدا می کند و هم در آخرت چنان که سخط و عدم رضا، اثر جهل و نادانى است، و راضى کسى است که دست از خواهش خود بردارد و آنچه مولاى حقیقى در باره او تقدیر و قسمت کرده، راضى شود. و هر که به مرتبه رضا رسید و به کرده و داده خدا راضى شد، بلا شک چنین کسى مرضىّ خدا است و خدا از او راضى است، و جمیع معانى بندگى در معنى رضا جمع است. یعنى: هر که به مرتبه رضا رسید، به جمیع مراتب بندگى رسیده است. (مصباح الشریعه/ترجمه و شرح عبد الرزاق گیلان/۵۳۹)
و فرمود: سَرِ طاعت خدا صبر است و رضاى از خدا نسبت بدان چه خوشایند بنده را یا بد آید و هیچ بندهاى از خدا راضى نباشد در آنچه خوش دارد یا بد دارد جز آنکه براى او بهتر است هم در آنچه خوش دارد و هم در آنچه بد دارد.(أصول الکافی/ترجمه کمرهاى/ج۴/ ۱۸۹)
۳) صبور به پروردگار خود شِکوِه نمی کند
صبور به پروردگار خود گله و شکایت نمی کند چرا که با این کار معصیت خدا را کرده است. امیرالمومنین علیه السّلام فرمود: هر گاه گرفتار تنگى شدید نباید از خداوند شکایت کنید و باید از خدائى که همه کلیدها در اختیار او مىباشد گشایش کارهاى خود را بخواهید. در مناهى حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله مىباشد که فرمودند: هر کس به آنچه خداوند برایش مقدر کرده راضى نباشد و همواره شکایت کند و صبر و استقامت نداشته باشد نیکىهاى او بالا نمىروند و در حالى که خداوند بر او غضب مىکند وارد محشر مىشود، مگر اینکه توبه کند. (ایمان و کفر( ترجمه الإیمان و الکفر بحار الأنوار)/ج۲/۴۹۷)
سخن را با کلامی از حضرت صادق علیه السلام به پایان می بریم که فرمودند: صبر آشکار می کند آنچه در باطن بندگان است از نور و صفا و جزع ظاهر می کند آنچه در باطن ایشان است از ظلمت و وحشت، و صبر صفتی است که هر کسی ادعای آن را می کند و ثبات نمی کند در نزد آن مگر بندگان خاص خدا و جزع، چیزی است که هر کس انکار آن می نماید و منافقین به آن متصفند.(معراج السعاده/نراقی/۶۹۴)
ورودی های یک "انسان" (به عنوان یک سیستم) چیست؟
- غذایی که می خورد (از راه حلال به دست آمده باشد، پاکیزه و مشروع باشد، این ورودی ما را به بحث اقتصاد اسلامی وصل می کند. چیزی که هر کدام از ما باید به اندازه نیازمان آن را فرا بگیریم. احادیثی داریم در این باره که بدون فرا گرفتن احکام دینی مربوط به اقتصاد، وارد کسب و کار نشوید)؛
- سحنانی که می شنود (غیبت نشنود، حرفهای لهو و لعب نشنود، رسانه های بیگانه و ضد دین و ... نشنود)؛
- چیزهایی که می بیند؛
- افکار و خیالاتی که به ذهنش وارد می شوند؛
- اعمالی که انجام می دهد؛
شاید سیستم انسان، ورودی های دیگری هم داشته باشد. فعلاً فقط همینها به ذهن من رسید. نکته مهمی که باید بیان کنم این است که "اعمال" انسان، از یک جهت "خروجی" انسان محسوب می شوند اما از جهت دیگری، ورودی محسوب می شوند. هر عملی، نتیجه پردازشهایی است که روی ورودی هایی انجام شده است و آن عمل، از انسان "صادر" شده است؛ لذا یک "خروجی" محسوب می شود. اما همین عمل، از آن جهت که دارای یک بعد نامرئی (غیر فیزیکی) است که محدود به زمان و مکان انجام عمل نیست و همواره در نفس انسان باقی می ماند، و مجموعه این ابعاد نامرئی عملهای مختلف، حقیقت "انسان" را می سازند و شکل می دهند. به عبارت دیگر، انسان توسط عمل خودش ساخته می شود. از این رو، عمل را می توان جزء وردی ها به حساب آورد.
خیلی کم ممکن است یک سیستم، ورودی های سالمی داشته باشد اما خروجی ناسالم بدهد. اما اگر چنین اتفاقی افتاد، ما باید به ساختار سیستم توجه کنیم و در آن دنبال ریشه اشکال بگردیم. در مورد نفس انسان، امیدوارم که همانند جسم انسان، ویژگی "خود ترمیمی" داشته باشد. یعنی اگر خودش اشکالی در ساختار خودش داشت، بر اثر دریافت مستمر ورودی های سالم و عدم دریافت ورودی ناسالم، اشکال ساختاری آن رفع شود (البته نفس، از ابتدا سالم به وجود می آید... ، و در اینجا منظور از اینکه خودش اشکالی در ساختارش داشته باشد، این است که قبلاً بر اثر کثرت ورودی های ناسالم، دچار آسیب - بیماری - شده باشد و این آسیب بر ساختار آن تأثیر گذاشته باشد؛ به اصطلاح رایجتر، ملکه نفسانی سوئی در آن رسوخ کرده باشد).
چون در آغاز قدم گذاشتن در سال جدید از شما دور بودم و نتوانستم خود را به این راضی کنم که سال نو را آغاز کنیم و در این لحظات حساس از عمر با شما سخن نگویم ناچار برای اولین بار قلم بدست گرفتم و با شما حرف میزنم.
ساعتی پیش داشتم مطالعه میکردم به یک جمله رسیدم. در مورد این جمله زیبا فکر کردم و مناسب دیدم که نتیجه این ساعات فکر را که در آستانه شروع سال جدید بود برایتان بنویسم.
شاندل متفکر بزرگ اروپای قرن بیستم در مورد چگونگی زندگی انسان در قرن بیستم میگوید :«انسان این عصر زندگی را وقف تهیه وسایل زندگی میکند»
ما زندگی را در رنج میگذرانیم تا راحتی و آرامش ایجاد کنیم، تمامی عمر میرویم به این امید که لحظاتی بنشینیم، تمام عمر زحمت میکشیم تا استراحت کنیم و البته عمر میگذرد و راحتی و آسایش و نشستن و آرامش را لمس نمیکنیم و نمییابیم. زیرا مرتباً از طریق اجتماع به ما نیازهای جدید تلقین میشود.
نیازهای کاذب و مصنوعی که دائماً در آدم بوجود میآورند بوسیله تبلیغات است تلویزیون را روشن میکنید و بعد از دو ساعت خاموش میکنید به خودتان نگاه میکنید، میبینید هفت هشت احتیاج خرید تازه به وجود آمده که قبلاً لازم نداشتید، قبلاً مثلاً با خاکستر دیگ را میشستید امروز حتماً باید پودر... بخرید.
روز قیامت نیکی هایمان را به محبوب ترین فرد زندگیمان نخواهیم داد.اما مجبور می شویم آنها را به کسی بدهیم که از او متنفر بودیم و غیبتش را کردیم.گناه، مخصوصا حق الناس اوج حماقت است نه زرنگی!
زرنگی بندگی خداست... آیت الله بهاءالدینی
در یوسف آباد تهران، خانواده ای بود که مرد خانواده، کارمند اداره بود، و همسرش رعایت حجاب و شئون اسلامی را نمی کرد. روزی طبق معمول، مرد به اداره می رود و زن نیز پس از دادن صبحانة بچه ها به قصد خرید گوشت، از خانه بیرون می رود
پس از گذشت چند ساعت، بچه ها از بازی خسته شده و شروع به گریه می کنند و تا آمدن مرد به خانه، ناآرامی بچه ها طول می کشد. مرد خانه، سراغ همسر خود را از بچه ها می گیرد و بچه ها می گویند که مادر برای خرید گوشت از خانه بیرون رفته و هنوز برنگشته، مرد سراغ قصاب محله می رود و پرس و جو می کند؛ ولی قصاب اظهار بی اطلاعی می کند.
آن مرد پس از تلفن به اقوام و آشنایان سراغ پاسگاه نیروی انتظامی می رود و جریان را تعریف می کند. مأموران پس از تحقیقات اولیه، سراغ قصاب رفته و از وی پرسش می کنند اما قصاب با قاطعیت تمام، اظهار بی اطلاعی کرد.
مأمورین به تفحص در مغازه پرداختند. سپس به زیرزمین که گوسفندان را پس از ذبح به آن جا می بردند، رفتند.
هنگام خارج شدن، مأمورین مقداری مو می یابند که موها، موی گوسفند نیست و قصاب برای بازجویی بیشتر به پاسگاه بردند.
سرانجام با پیگیری های دقیق، قصاب به جنایت خود اعتراف کرد که:
این زن، همسایة ما بود ولی رعایت پاکدامنی را نمی کرد و سر و سینه خود را نمی پوشاند. و از جمال خوبی هم برخوردار بود. آن روز که به مغازه آمد به گونه ای به خودش رسیده بود که نفس اماره مرا وادار کرد کامی از آن زن بگیرم. او را برای دیدن گوشت بهتر به داخل مغازه دعوت کردم و به او گفتم گوشت خوب و مورد پسند شما، پشت یخچال است. وقتی پشت یخچال رفت او را به زیرزمین کشاندم و با کاردی که در دست داشتم او را تهدید کردم و از او خواستم تن به زنا بدهد، بیچاره می لرزید، اما چاره ای نداشت.
در پایان که از او کامی گرفتم. افکار شیطانی مرا واداشت برای آن که کسی از ماجرا باخبر نشود، او را بکشم اما باز افکار شیطانی مرا رها نکرد و گوشت زن را جدا کرده، همراه گوشت گوسفندان چرخ کردم و فروختم و استخوانها را نیز در فلان منطقه خاک کردم.
این داستان از بدحجابی زن سرچشمه گرفت. شاید هیچگاه آن زن فکر نمی کرد که بدحجابی می تواند پایانی چنین تلخ و پرگناه داشته باشد و به تجاوز، قتل، یتیم شدن فرزندان و سرگردانی همسرش بینجامد و نیز چنین عواقبی برای قابل خود در پی داشته باشد.
با تخلیص، نقل از «فرشتگان زمین». ص ۳۴ ـ تألیف عباس رحیمی دهزیری- از سایت ندای یک بسیجی
یکی از دوستان نقل میکند که یک روزبایکی از دوستان انگلیسی خود چت میکردم بهش گفتم کار تو خیلی عالی بود.
بهم گفت بزنم به تخته(Touch wood)..
سپس گفت شما مسلمونها حتما به جای این اصطلاح چیزی دارید من گفتم ماهم همین را استفاده میکنیم
رفیقم خیلی تعجب کرد وگفت عجب..!! بهش گفتم چه چیز عحیب بود؟
اون گفت ما منظورمان از تخته همان تخته صلیب است که شرخون اشامان و پلیدی را از ما دور میکند...!! تازه فهمیدم که سالهاست که ما به صلیب پناه میبریم از چشم بد وشور
ما نادانسته بحای اینکه با گفتن: بسم الله، ماشاءالله، ولا حول ولا قوة الابالله به الله پناه ببربم به چوب وتخته صلیب پناه میبردیم.!
ای کاش اصل هرکلمه را قبل از اینکه به زبان بیاوریم بشناسیم.
تا بحال اگر نادانسته میگفتیم اشکالی نداره چون نمیدونستیم.
اما از این به بعد این کلمه خرافی را بکار نبریم.
چون ما مسلمانیم.
بسم الله، ماشاءالله، ولا حول ولا قوة الابالله
گفتاری از استاد فاطمینیا
فرهنگ ظلمستیزی و مدافع حریم ولایت بودن با شهادت حضرت زهرا(س) جان گرفت و ایشان با نثار جان خویش درخت ولایت را بارور کردند و این جریان تداوم یافت و ما در قیام عاشورا نیز این مسأله را به وضوح میبینیم.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، استاد سیدعبدالله فاطمینیا از اساتید اخلاق درباره ولایتمداری حضرت صدیقه طاهره(س) گفتاری بیان کرده که در مجله پنجره منتشر شده است:
*فریاد سکوت
دفاع از ولایت، مهمترین رکن اعتقادی حضرت فاطمه(س) است و ایشان آنچنان ذوب در ولایت است که در جریان رحلت رسول اکرم(ص) مشاهده میکنیم، حضرت(س) تنها کسی است که حق امام علی(ع) را بر همگان روشن و دسیسههای توطئهگران را برای کسب منصب خلافت مسلمین رو میکند.
به عبارت دیگر حضرت فاطمه(س) اولین فردی است که با فتنه زمان خود مبارزه میکند، چرا که امامت و ولایت، مهمترین پایه اعتقادی و زیربنای زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ما شیعیان محسوب میشود و جایگاهی بالاتر از نماز دارد، همانطور که میدانید، پس از رحلت نبیمکرم اسلام(ص) مسأله خلافت مسلمین مطرح شد و حال آنکه این موضوع مهم در آخرین حج پیامبر(ص) و در واقعه غدیر بر همگان روشن و مسجل شده بود که علی(ع) به عنوان جانشین رسول خدا(ص) منصوب و اداره امور مسلمین نیز به ایشان تفویض شده بود.
اما پس از پایان مراسم تدفین پیامبر(ص) خدعهها و نیرنگها آغاز و واقعه عظیم غدیر به فراموشی سپرده شد، خلافت از علی(ع) غصب و ایشان به مدت 25 سال خانهنشین شدند، فاطمه(س) از رحلت پدر تا شهادت خویش عمر کوتاهی داشتند، اما در همین مدت با تمام توان فتنههای دشمنان ولایت را روشن و افکار انحرافی آنها را رسوا کردند.
سیاست حضرت علی(ع) سکوت اعتراضآمیز بود، چرا که جریان ولایت و امامت ایشان در حجهالوداع بر همه روشن شده بود و نقض ولایت ایشان بزنگاه ورود انحراف در مسأله امام معصوم بود که مولای متقیان(ع) در عین همکاری با خلفا سکوت را پیشه کردند، چرا که تعصبات جاهلیت دوباره بروز کرده بود و عامه مردم نگاه و رویکرد خوبی به مسائل دینی نداشتند و حاضر بودند برای رفاه خود هر فردی را برای اداره امور مسلمین به عنوان خلیفه بپذیرند!
و ترک معصیت ، حاصل نمی شود به طوری که ملکه شخص بشود ، مگر با دوام مراقبه و یاد خدا در هر حال و زمان و مکان و در میان مردم و در خلوت
"ولا اقول سبحان الله و الحمدلله ، لکنه ذکرالله عند حلاله و حرامه" .
منبع : http://azf06.blog.ir/
سالگرد شهادت علی خلیلی شهید ناهی از منکر را گرامی می داریم.
امشب شب جمعه آخر سال است فاتحه ای نثار کنید برای : 1- روح بلند امام خمینی که روح زندگی در همه ما دمید
2- همه شهدا از صدر اسلام تا کنون، علی الخصوص شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی ایران و شهدای 8 سال دفاع مقدس و همه شهدای گمنام و جاوید الاثر
3- برای همه آنان که قدمی و یا قلمی، با جان و یا با مال برای اعتلای دین خاتم زحمت کشیدند.
4- برای همه آنها که برای ما زحمت کشیدند و به قدر حتی یک سلام به گردن ما حق دارند.
5- برای آنها که از دنیا رفتند و کسی از آنها به یادگار نماند و یا کسی از آنها یاد نمی کند( بی وارث و بد وارث)
6- برای همه پدرو مادر ها و علی الخصوص پدران و مادران شهدا
تقوا آن نیست که با یک « تَق » ، « وا » برود ...
برگرفته از طلبگی های همسر یک طلبه ( talabegi.blog.ir )
چمدونش را بسته بودیم،با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود
کلا یک ساک داشت ،کمی نون روغنی، آبنات، کشمش ،چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی …
گفت: "مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!”
گفتم: "مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.”
گفت: "کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن! آخه اون جا مادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟”
گفتم: "آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری همه چیزو فراموش می کنی!”
گفت: "مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول! اما تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی پسرم؟!”
خجالت کشیدم …!
حقیقت داشت، همه کودکی و جوونیم و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم.اون بخشی از هویت و ریشه و هستیم بود،راست می گفت، من همه رو فراموش کرده بودم!
زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی ریم توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده اش رو نداشتم، ساکش رو باز کردم
نون روغنی و … همه چیزهای شیرین دوباره تو خونه بودند! آبنبات رو برداشتگفت: "بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی.” دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم: "مادر جون ببخش، فراموش کن.”
اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت:
"چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد، شاید فراموش میکنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمیزر؟!”
در حالی که با دستای لرزونش، موهای دخترم را شونه میکرد زیر لب می گفت: "گاهی چه نعمتیه این آلمیزر…!”