سراج معلم

لاحول ولاقوة الا بالله العلی العظیم-لا موثر فی الوجود الا الله -امام خامنه ای:ان‌شاءالله تا ۲۵ سال آینده چیزی به نام رژیم صهیونیستی وجود نخواهد داشت

سراج معلم

لاحول ولاقوة الا بالله العلی العظیم-لا موثر فی الوجود الا الله -امام خامنه ای:ان‌شاءالله تا ۲۵ سال آینده چیزی به نام رژیم صهیونیستی وجود نخواهد داشت

سراج معلم

هدف دادن اطلاعاتی در مورد دین و دنیاست
امیرالمومنین در حدیثی زیبا در راستای بصیرت افزایی می فرمایند: « کور آن کسی نیست که چشم ندارد ، بلکه کسی است که بصیرت ندارد. (کنزالعمال حدیث 1220) امام صادق(ع) می فرماید: عموی ما عباس بن علی، بصیرتی نافذ و استوار داشت. تعریفی بسیار زیبا از بصیرت : ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﺧﺪﻣﺖ مقام معظم ﺭﻫﺒﺮﯼ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﺎ ﺑﺼﯿﺮﺕ ﺗﺮﺑﯿﺖﮐﻨﯿﻢ. آقا ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ: ﻣﻨﻈﻮﺭﺗﻮﻥ ﺍﺯ ﺑﺎ ﺑﺼﯿﺮﺕ ﭼﯽ ﻫﺴﺖ؟ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ: ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻣﺜﻞ ﻣﻘﺪﺍﺩ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﻣﻮﻻﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﮔﻮﺵ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻭﻟﯿﺸﺎﻥ... آﻗﺎ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ: ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺑﺼﯿﺮﺕ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ. ﻣﻨﻈﻮﺭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﺩ ﺑﺼﯿﺮ, ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﻟﮏ ﺍﺷﺘﺮ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ امیرالمؤمنین (علیه سلام) ﺩﺭ ﻭﺻﻔﺶ ﻣﯿﻔﺮﻣﺎﯾﻨﺪ: مالک ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺍی اﺳﺖ ﮐﻪ ﺍگرﺩﺭ ﺑﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻣﻮﻻﯾﺶ ﻭ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﭘﯿﺶ ﺑﯿﺎﯾﺪ، ﺩﻗﯿﻘﺎ" ﮐﺎﺭﯼ را ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﺰﺩ ﻣﻮﻻﯾﺶ ﺑﻮﺩ، ﻣﻮﻻﯾﺶ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻣﺮ ﻣﯿﮑﺮد... ﺑﺼﯿﺮﺕ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﻏﯿﺒﺖ ﻣﻮﻻﯾﺖ هم ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﺍ عمل کنی به نقل از qaemworld.blog.ir - هرگونه برداشت از این وبلاگ حتی بدون ذکر منبع آزاد است!

آخرین نظرات

۳۰۳ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

ازنیمه ماه رمضان ماه بر آمد
با آمدنش فصل غم ورنج سر آمد

شاد است رسول دوسرا حضرت طاها
زیرا که کنون سبط کبیرش به بر آمد

در بیت علی غلغله وشور بپا شد
جبریل امین شاد بر او جلوه گر آمد

گو یوسف مصری برود باز به چاهش
چون یوسف زهرا زدل چاه بر آمد

شد نام نکویش حسن ونیک بگویم
این نام زدرگاه خدای قدر آمد

باید که فراموش کنی حاتم طائی
بر سلسله جود وکرم راهبر آمد

او کشتی صبر است به دریای بلاها
ایوب که باشد چو علی را پسر آمد

ای شیعه مبارک به تو این روز خدایی
از بحر ولایت به تو این تاج سر آمد

شاعر : اسماعیل تقوایی

امام حسن مجتبی

گفتم غزلی در خور نامت بنویسم
اندازه ی وسعم ز مقامت بنویسم

ای محشر امروز چه تشبیه بیارم
از قد تو فردای قیامت بنویسم

من قطره ام از عهده ی من بر نمی آید
از حضرت دریای کرامت بنویسم

لطف تو مرا پشت در خانه ات آورد
تا اینکه علیکم به سلامت بنویسم

شان تو نگنجید و از این قاب در آمد
دیدم که غزل مثنوی از آب در آمد

من ایل و تبارم سر این سفره نشستند
جمع کس و کارم سر این سفره نشستند

در باغ نگاه تو من کال رسیدم
پر سوخته بودم به پر و بال رسیدم

هم رنگ نگاه تو شده دامن دریا
آئینه زده ریسه به پیراهن دریا

اول نوه ی دختری خلق عظیمی
تو جلوه ی پیغمبری خلق عظیمی

مدیون تو هستند همه مردم عالم
نان عمل توست سر سفره ی آدم

مضمون سخاوت ز تو الهام گرفته
از صندوق قرض الحسنت وام گرفته

حرف کرَم تو همه جا ورد زبان است
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است
***صابر خراسانی***

ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﺑﯽ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺩﯾﺪﻡ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﻏﺮﺑﺖ ﺑﯽ ﺧﺎﺗﻤﻪ ﺩﯾﺪﻡ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺩﺭﺩﺩﻟﻢ ﺳﻬﻢ ﺧﺪﺍ ﺷﺪ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺳﻤﺖ ﺑﻘﯿﻊ ﻋﺸﻖ ﺻﺪﺍ ﺷﺪ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺯﻫﺮ ﺟﻔﺎ ﯾﺎﺩ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﺎﻥ ﺳﺨﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺷﯿﻌﻪ ﮐﻤﯽ ﯾﺎﺩ ﻏﻤﺶ ﮐﺮﺩ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺯﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺗﻨﺶ ﮐﺮﺩ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺷﻌﺮ ﺑﻪ ﺁﻏﺎﺯ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺭﻭﺡ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺍﺷﮏ ﺧﺪﺍ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﺶ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺧﻀﺮ ﻧﺒﯽ ﮐﺮﺩ ﺳﻼﻣﺶ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺍﺷﮏ ﻭ ﺧﺪﺍ ، ﭘﺲ ﻗﻠﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ !!
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﺩ ﻭ ﺳﺨﺎ ﺑﺮ ﺩﻟﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﯾﮏ ﺩﺷﺖ ، ﻏﺮﯾﺒﯽ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻌﺪﻩ ﻭ ﭼﻪ ﺻﺒﺮ ﻋﺠﯿﺒﯽ !!
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﭼﺎﻩ ﻋﻠﯽ ﻧﺎﻟﻪ ﯼ ﻏﻢ ﺩﺍﺩ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺷﯿﻌﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﯾﺎﺭﯼ ﮐﻢ ﺩﺍﺩ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺻﺪ ‏(ﯾﺎ ﻭﻟﺪﯼ ‏) ﮔﻔﺖ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺳﻮﺭﻩ ﯼ ﺣﻤﺪ ﺻﻤﺪﯼ ﮔﻔﺖ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺷﺎﻩ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﺪﺍ ﮔﻔﺖ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﻦ ﺷﻤﺲ ﺭﺿﺎ ﮔﻔﺖ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﻧﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﺑﺎﻧﯽ ﻣﻦ ﺷﺪ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺫﮐﺮ ﺣﺴﻦ ﻭﺍﺩﯼ ﻣﻦ ﺷﺪ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺳﺒﺰﺗﺮﯾﻦ ﺻﻮﺕ ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺷﻮﺭ ﺑﻪ ﮐﺮﺏٌ ﻭ ﺑﻼ ﮐﺮﺩ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﮔﺸﻮﺩﻡ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﻣﺮﺛﯿﻪ ﯼ ﻋﺸﻖ ﺳﺮﻭﺩﻡ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺯﯾﻨﺐ ﮐﺒﺮﯼ ﺯ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﺯﻫﺮﺍ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﻣﺪ
ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺣﺎﻝ ﻋﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﺩﮔﺮ ﺷﺪ

به سال سوم هجرت مدینه مسرور است
به نیمه رمضان شهر شادی و شور است

به دور خانه ی حیدر فرشتگان جمعند
ببین که خانه ی مولا سراچه ی نور است

سرود انس و ملک بر علی، مبارکباد
چرا که موسم دیدار اولین پور است

قدم زند به جهان سبط اکبر طاها
و از ولادت او چشم دشمنان کور است

جمال یوسف مصری به پیش چهره ی او
بدون جلوه بود در نقاب مستور است

کریم آل پیمبر شود گل زهرا
ز او حریم کرامت همیشه معمور است

امیر جمله جوانان جنت آمده است
امیری اش به یقین با حسین مقدور است

امام شیعه بود بعد حیدر کرار
حسن میان امامان به حلم مشهور است

هر آنکه شاد شود در ولادت مولا
به نزد مادر او سرفراز و ماجور است

شاعر : اسماعیل تقوایی

نوری ز حریم مرتضی آمده است
با حلم و وقار مصطفی آمده است
فرمان اجابت دعا در این ماه
از یمن قدوم مجتبی آمده است . . .
میلاد اولین نواده نبوت و نخستین زاده امامت مبارک

(ا) الا یا ایها الاول به نامت ابتدا کردم

(ب) برای عاشقی کردن به نامت اقتدا کردم
(پ) پشیمانم پریشانم که بر خالق جفا کردم
(ت) توکل بر شما کردم بسویت التجا کردم
(ث) ثنا کردم دعا کردم صفا کردم
(ج) جوانی را خطا کردم زمهرت امتناع کردم
(چ) چرایش را نمیدانم ببخشا که خطا کردم
(ح) حصارم شد گناهانی که آنجا در خفا کردم
(خ) خداوندا تو میدانی سر غفلت چه ها کردم
(د) دلم پر مهر تو اما چه بی پروا گناه کردم
(ذ) ذلالم داده ای اکنون که بر تو اقتدا کردم
(ر) رهت گم کرده بودم من که گفتم اشتباه کردم
(ز) زبانم قاصر از مدح و کمی با حق صفا کردم
(ژ) ژنم را از غزل دادی ژنم را مبتلا کردم
(س) سرم شوریده میخواهی سرم از تن جدا کردم
(ش) شدی شافی برای دل تقاضای شفا کردم
(ص) صدا کردی که ادعونی خدایا من صدا کردم
(ض) ضعیف و ناتوانم من به در گاهت ندا کردم
(ط) طلسم از دل شکستم من که جادو بی بها کردم
(ظ) ظلمت نفس اماره که شکوه بر صبا کردم
(ع) علیمی عالمی بر من ببخشا که خطا کردم
(غ) غمی غمگین به دل دارم که نجوا با خدا کردم
(ف) فقیرم بر سر کویت غنی را من صدا کردم
(ق) قلم را من به قرآن کریمت مقتدا کردم
(ک) کتابت ساقی دلها قرائت والضحی کردم
(گ) گرم از درگهت رانی نمی رنجدم خطا کردم
(ل) لبم خاموش و دل را با تکاثر آشنا کردم
(م) مرا سوی خود آوردی از این رو من صفا کردم
(ن) نرانی از در میخانه ات یا رب که ساقی را صدا کردم
(و) ولی را من علی دانم علی را مقتدا کردم
(ه) همین شعرم به درگاهت قبول افتد دلم را مبتلا کردم
(ی) یکی عبد گنهکارم اگر عفوم کنی یا رب غزل را انتها کردم
(ازبحرخدا)

دوریِ از مقصد برای همْ مسیران بهتر است
پس مُسافر گر کند قصدِ خُـراسان بهتر است

دوست دارم خاک ایران را ز جانم بیشتر
پیش من امّا شمال شرقی آن بهتر است

چون که سوغاتی شهر حضرت معصومه است
از عسل هم در مذاقم طعم سوهان بهتر است

از نشستن در هوای آفتابیِ حـــرم
راه رفتن توی صحنش زیر باران بهتر است

گرچه پیدا نیست واضح گنبدت وقت بُــکاء
در زیارت ، چشمها باشند گریان بهتر است

رشته ی قلّاده ام را پای درگاهت بِـبـَـند
سگ اگر باشد مُقیم کوی سلطان بهتر است

دورتادور ضریحت ازدحام از زائر است
پس گدایی کردن من ، کُنجِ ایوان بهتر است

تا فقط درد مرا لطف خودت درمان کـُند
درد من باشد اگر از خلق ، پنهان بهتر است

آمده قرآن برای آشنایی با تو ، پس
---این زیارت آمدن از ختم قرآن بهتر است

چونکه سِــنخیّت ندارند عاشقی و عافیت
عشق بازی هم به شوقِ دادن جان بهتر است

ﻓﮑﺮﻡ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﻫﺴﺖ ، ﻭﻟﯽ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﺳﺠﺎﺩﻩ ﺯﺭ ﺩﻭﺯ ﮐﻪ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﺩﻋﺎ ﻧﯿﺴﺖ !!!
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺳﺮ ﺳﺠﺪﻩ ﮐﺠﺎﺭﻓﺘﻪ ﺣﻮﺍﺳﺖ ؟
ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺳﯿﺎﻝ ﻣﻦ ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ، ﮐﺠﺎ ﻧﯿﺴﺖ؟!
ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺍﺧﻼﺹ ﻣﻦ ﻋﺎﻟﻢ ، ﺷﺪﻩ ﺣﯿﺮﺍﻥ ...
ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﺒﺎﺷﺪ ، ﺍﺑﺪﺍً ﻗﺼﺪ ﺭﯾﺎ ﻧﯿﺴﺖ !
ﺍز ﮐﻤﯿﺖِ ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺳﻪ ﻭﻋﺪﻩ ...
ﺍﺯ ﮐﯿﻔﯿﺘﺶ ﻧﯿﺰ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺲ ، ﮐﻪ ﻗﻀﺎ ﻧﯿﺴﺖ !!!
ﯾﮏ ﺫﺭﻩ ﻓﻘﻂ ﮐُﻨﺪ ﺗﺮ ﺍﺯ ، ﺳﺮﻋﺖ ﻧﻮﺭ ﺍﺳﺖ ؛؛؛
ﻫﺮ ﺭﮐﻌﺖِ ﻣﻦ ﺣﺎﺋﺰ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺟﻬﺎنیست !
ﺍﯾﻦ ﺳﺠﺪﻩ ﺳﻬﻮ ﺍﺳﺖ؟ ﻭﯾﺎ ﺭﮐﻌﺖ ﺁﺧﺮ؟
ﭼﻨﺪیست ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻓﻈﻪ ﺩﺭﺧﺪﻣﺖ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ !
ﺍﯼ ﺩﻟﺒﺮ ﻣﻦ ! ﺗﺎﻏﻢ ﻭﺍﻡ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﻮﺭﻡ ؛؛؛
ﻣﺤﺮﺍﺏ ، بیاﺩﺧﻢ ﺍﺑﺮﻭﯼ ﺷﻤﺎﻧﯿﺴﺖ !
ﺑﯽﺩﻏﺪﻏﻪ ﯾﮏ ﺳﺠﺪﻩ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﺘﻮﺍﻥ ﮐﺮﺩ ...
ﺗﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻗﺴﻂ ﻋﻘﺐ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺟﺪﺍﻧﯿﺴﺖ .
ﻫﺮ ﺳﮑﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ ، ٢ ﺗﺎ ﺳﮑﻪ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ !
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻬﺮﻩ ﺑﺎنکیست ، ﺭﺑﺎﻧﯿﺴﺖ !
ﺍﺯ ﺑﺲﮐﻪ ﭘﯽ ﻧﯿﻢ ﻭﺟﺐ ﻧﺎﻥ ﺣﻼﻟﯿﻢ !!!
ﺩﺭ ﺳﺠﺪﻩ ﻣﺎ ﺭﻭﻧﻖ ﺍﮔﺮ ﻫﺴﺖ، ﺻﻔﺎﻧﯿﺴﺖ‌ !!!

دل من گم شد، اگر پیدا شد
بسپارید امانات رضا...
و اگر از تپش افتاد دلم
 ببریدش به ملاقات رضا ...
از رضا خواسته ام تا شاید
بگذارد که غلامش بشوم
همه گفتند محال است اما
دل خوشم من به محالات رضا

من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم
از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم!
.
همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس
من از خوابیدن مهدی درون غار میترسم!
.
رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند
من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم!
.
همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن
از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم!
.
سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست
من از بی مهری این ابرهای تار میترسم!
.
تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم
از آن روزی که این منصب کنم انکار میترسم!
.
طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده است
از آن شرمی که دارم از رخ عطار میترسم!
.
شنیدم روز وشب از دیده ات خون جگر ریزد
من از بیماری آن دیده خونبار میترسم!
.
به وقت ترس و تنهایی، تو هستی تکیه گاهم
مرا تنها میان قبر خود نگذار، میترسم!
.
دلت بشکسته از من، لکن ای دلدار رحمی کن
که از نفرین و از عاق پدر بسیار میترسم!
.
هزاران بار رفتم، ولی شرمنده برگشتم
ز هجرانت نترسیدم ولی این بار میترسم!
.
دمی وصلم ، دمی فصلم، دمی قبضم، دمی بستم
من از بیچارگیِ آخرِ این کار میترسم!

اللهّم عَجل لولیک الفرج

جمعه ی اول ماه است نیامد مهدی

فاطمه چشم براه است نیامد مهدی

حقمان است اگر از نظرش افتادیم

علتش چیست؟ گناه است، نیامد مهدی

همه در خواب و کسی نیست صدایش بزند

حال این شهر تباه است نیامد مهدی

پرده بردار که عمریست ،خدایا دل ما

پی یک نیمه نگاه است نیامد مهدی

عرصه بر روز محبان علی(ع) تنگ شده

شیعه بی پشت و پناه است نیامد مهدی

و سلاح همه ی منتظران مولا

گریه و ندبه و آه است نیامد مهدی

اللهم عجل لولیک الفرج

حال خوش یعنى چه؟
ازخودم پرسیدم
و دلم پر شد از آواز بهار...
زندگی مال من است
من خدا را دارم
عشق را می فهمم

خوشی خاطره در حس من است
حال خوش،
این نفس رفته و بر آمده است
این نگاهی که در آئینه و آب
روشنی های تو را می بیند
و به پایان شب ایمان دارد..

حال خوش یعنى من،
به کسی می نازم،
که در آغوش و نوازش هایش؛
جا برای همه هست

من خدا را دارم
و دلم روشن از امیّدِ شکفتن هایی است
که به اندوه خزان می تابد

حال خوش یعنی تو
زندگی
دوست
نگاه
شعر
و یک پنجره بارانی
که خدا می بارد
باورِ اینکه در این جای شلوغ
در هیاهوی نفس گیر زمین
دست من دست خداست

حال خوش یعنی این..

یا عَظیمَ المَن! گناه آورده ام
غافرُ التَوب! اشتباه آورده ام

لا تُؤدِّبنی، خودم شرمنده ام
تازه قلبم را به راه آورده ام

عُدّتی فی کُربَتی! دلخسته ام
من جوانیِ تباه آورده ام
صاحِبی فی شِدّتی! من را مران
رو به سوی باراله آورده ام

أینَ عَفوُک؟ أینَ سِترُک؟ یا جَمیل!
نامه ای غرق گناه آورده ام

قاضیُ الحاجات، خَیرُالحاکمین!
رو به ربِ دادخواه آورده ام

یا أنیسَ الذّاکرین و یا بَصیر!
اشک توبه از نگاه آورده ام

یا حَلیم و یا کَریم و یا غَفور!
خلوتی، تار و سیاه آورده ام

هارِبٌ مِنکَ إلَیکَ، یا اله!
من به سوی تو پناه آورده ام

وَاصرِف عَنی سَیّدی الأسواء، حفیظ!
وَاقضِ عَنَّ الدَین، آه آورده ام

یا غیاثَ المُستغیثین! ربّنا!
یک زبان عذر خواه آورده ام

لا تُخَیِّبنی،أنا العَبدُ الحُسین
گریه بر این پادشاه آورده ام

نصفِ تاریخ عاشقی، "آب" است
قصه هایی عمیق و پراحساس
قصه هایی پر از فداکاری
قصه هایی عجیب ،اما خاص:

قصه ی آبِ چشمه ی زمزم
زیرِ پاکوبه های اسماعیل
قصه ی نیل و حضرت موسی
قصه ی آن گذشتنِ حسّاس

قصه ی حفظِ حضرت یونس
توی بطن نهنگ، در دریا 
یا که نفرینِ نوحِ پیغمبر
بر سرِ مردمِ نمک نشناس

قصه ی ظهر روز عاشورا
بستنِ آب روی وارثِ آن
کربلا بود و یک حرم، تشنه
کربلا بود و حضرتِ عباس
.
.
.
بین افسانه های آب و جنون
قصه ی تازه ای اضافه شده:
قصه ی بیست و هفت ساله ای از
صدوهفتادو پنج تا غواص.

هرکه دارد سر سودای خدا بسم الله!
هرکه دارد غم مهمانی ما بسم الله!

میزبانان سحر, منتظر مهمانند!
هرکه خواهد سحر اهل بکاء بسم الله!

ماه ها منتظر ماه مبارک بودیم!
 آمد ای منتظران ماه خدا بسم الله!

روزه یعنی عطش روضه لب های حسین!
هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله!

گویا رسیده اند که ما را صدا کنند
ما را دوباره با خودشان آشنا کنند
برگشته اند این صد و هفتاد و پنج نور
ما را ز بند ظلمت غفلت رها کنند
هل من معین حجت حق را شنیده اند
برگشته اند باز به او اقتدا کنند
بسیار اندک اند کسانی که در عمل
جان را برای حضرت جانان فدا کنند
جان داده اند در غم و غربت به قتل صبر
تا سینه را به داغ حسین آشنا کنند
دل را به راه دوست به دریا زدند تا
دریادلانه در یم رحمت شنا کنند
سوگند می خورم که شهیدان راه عشق
با دست بسته هم گره از خلق وا کنند
باب الحوائج اند به آن ها رجوع کن
از این قبیله هر چه بخواهی، عطا کنند

نقل از خواجه عبدالله انصاری:

بارالها !

از کوى تو بیرون نشود پاى خیالم
نکند فرق به حالم ....
چه برانى،
چه بخوانى…
چه به اوجم برسانى
چه به خاکم بکشانى…

نه من آنم که برنجم،
نه تو آنى که برانى!
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنو که گدا را ننوازى به نگاهى

در اگر باز نگردد…
نروم باز به جائى
پشت دیوار نشینم چوگدا برسر راهى

کس به غیر از تو نخواهم
چه بخواهى چه نخواهى
بازکن در، که جز این خانه مرا نیست پناهی!

خبر آمد که بهار دل ما آمده است
مژده ی کم شدن فاصله ها آمده است

باز از عرش خداوند ندا آمده است
بندگان ماه خدا، ماه خدا آمده است

من که پابند هوس ها و گناهم چه کنم؟
نفسِ سوخته ای در تهِ چاهم چه کنم؟

خبر آمد که کریم آمد و در واشده است
سفره پرداز قدیم آمد و در وا شده است

اسم رحمان و رحیم آمد و در وا شده است
درد عصیان مرا خویش مداوا شده است

آی مردم به خدا ربِّ رحیمی داریم
سجده آرید، خداوند کریمی داریم

ای که بخشنده ی هر جرم و گناهی، العفو
به پشیمان شدگان نیز پناهی، العفو

من پشیمان شده ام؛ نیم نگاهی، العفو
یا الهیّ و الهیّ و الهی العفو

سائلی را به سر سفره ی خود راه بده
من گدای توأم ای حضرت الله- بده

یارب این سوخته دل را که محک لازم نیست
بچه ای را که کتک خورده، فلک لازم نیست

گرد خوان تو فقیرم من و شک لازم نیست
تا سر سفره حسین است نمک لازم نیست

به لبم خورد کمی آب، مرا بخشیدند
ای فدای لب ارباب، مرا بخشیدند

می شمارم بارها تا یکصد و هفتاد و پنج
می نویسم آب، دریا، یکصد و هفتاد و پنج

خاطر خود را تسلی میدهم با مشق عشق
من شدم مجنون و لیلا، یکصد و هفتاد و پنج

عشق ، جان تازه ای بگرفته است این روزها
میکند کار مسیحا یکصد و هفتاد و پنج

رازهای سر به مهری دارد از آن سالها
تا ابد ماند معما یکصد و هفتاد و پنج

در توسل جلوهء پنج است و هشت و چارده
وا کند صدها گره را، یکصد و هفتاد و پنج

یا نبی ، یا فاطمه ، یا مرتضی و یا حسن
یا حسین و یا رضا ، "یا یکصد و هفتاد و پنج"

گر محرم زنده باشم می نویسم گوشهء
بیرق مشکی سقا یکصد و هفتاد و پنج

هم در آنجا یکصد و هفتاد و پنج آیه، ردیف
هم ردیف شعرم اینجا یکصد و هفتاد و پنج

تا کی دل من چشم به در داشته باشد
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
آن باد، که آغشته به بوی نفس توست
از کوچه ما، کاش گذر داشته باشد
هر هفته سر خاک تو می آیم و اما
این خاک اگر قرص قمر داشته باشد......

**************
این کیست که خوابیده به جای تو در این خاک
از تو خبری چند مگر داشته باشد
آن روز که بستی بار سفرت را
گفتی به پدر، هر که هنر داشته باشد
باید برود، هر چه شود، گو بشو و باش
بگذار که این جاده خطر داشته باشد
**************

کوه است دل مرد، ولی کوه، نه هر کوه!
آن کوه که آتش به جگر داشته باشد
عشق است بلای من و من عاشق عشقم
این نیست بلایی که سپر داشته باشد
**************
رفتی و من آن روز نبودم، دل من هم
تا با تو سر سیر و سفر داشته باشد
باید برود، هرچه شود، گو بشو و باش
بگذار که این، جاده خطر داشته باشد