- ۰ نظر
- ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۱۳
مرحوم حاج شیخ عباس قمی در وقایع الایام و مفاتیح الجنان می نویسد :
امام با هربذ اکبر که عالم زرتشتیان بود سخنی کوتاه گفت و او نیز از جواب عاجز شد. سپس فرمود:« هر کس سؤالی دارد، بپرسد.»
عمران صائبی که از علمای زبردست بود، گفت: «من با افراد زیادی در کوفه و بصره بحث کردهام ولی کسی نتوانسته به من ثابت کند که این جهان خدای واحدی دارد. شما برای من ثابت کنید.»
امام با او به مباحثه پرداخت و آنقدر درباره وجود خداوند و صفاتش صحبت کردند که سرانجام عمران گفت:« شهادت می دهم که الله همان گونه است که شما وصف کردید و او را یگانه شمردید؛ و شهادت می دهم که محمد بنده اوست که به دین حق و هدایت از جانب او مبعوث شد.» سپس خود را به خاک انداخت و سجده کرد و مسلمان شد. سایر حضار که دیدند عمران با اینکه در مباحثه بسیار قوی بود، مسلمان شده، جرات نکردند چیزی بگویند و همگی از مجلس خارج شدند.
عمران پس از مسلمان شدن
مریض آمده اما شفا نمی خواهد! قسم به جان شما جز شما نمی خواهد
برای پیش تو بودن بهانه ای کافیست بهشت لطف کریمان بها نمی خواهد
دلیل ناله ما یک نگاه محبوب است وگرنه درد غلامان دوا نمی خواهد
فقیر آمدم و دل شکسته پرسیدم: مگر که شاه خراسان گدا نمی خواهد؟
دلم به عشق تو تا آسمان هشتم رفت نماز در حرمت اهدنا نمی خواهد
همین قدر که غباری بر آستان باشد رواست حاجت عاشق دعا نمی خواهد
ببین به گوشه صحنت پناه آوردم مگر کبوتر آواره جا نمی خواهد؟
تو آشنای خدایی کدام ره گذری در این جهان غریب آشنا نمی خواهد؟
مأمون، امام را کنار خود نشاند، مدّتی با او گرم صحبت شد و سپس به جاثلیق گفت: « ای جاثلیق! ایشان پسر عموی من، علی بن موسی الرضا، از فرزندان فاطمه، دختر پیامبراسلام، و علی بن ابیطالب است. دوست دارم با او بحث کنی اما انصاف را هم رعایت نمایی.» جاثلیق گفت:« ای امیرمؤمنان! چگونه بحث کنم با مردی که میخواهد با من از کتابی سخن گوید که من آن را قبول ندارم و از سخنان پیامبری برای من دلیل بیاورد که به او ایمان ندارم؟»
حضرت رضا علیه السلام در کمال آرامش فرمود:« ای نصرانی! اگر من با انجیلی که تو قبول داری، با تو بحث کنم، آیا میپذیری؟» جاثلیق گفت: « مگر من میتوانم آنچه را انجیل بگوید، رد کنم؟ بله؛ به خدا قسم، حتی اگر خوشایندم نباشد و به ضررم تمام شود، هر چه انجیل بگوید قبول دارم.» امام فرمود:« اینک هر چه میخواهی بپرس»! جاثلیق گفت:« دربارهی نبوّت حضرت عیسیعلیه السلام چه می گویی؟»
خدمتگزار امام رضا علیهالسّلام میگوید یکی از زنادقه در حالی که جماعتی نزد آن حضرت بودند، خدمت امام رسید، امام رو به او نمود و فرمود: اگر فرضاً نظریه شما، در رابطه با مبدا و معاد صحیح باشد – و حال آنکه چنین نیست – آیا قبول داری که در نهایت ما و شما یکسان هستیم و نمازها و روزهها و زکات های ما و اعتراف ما به مبدا و معاد برای ما زیانی ندارد؟ زندیق که پاسخی نداشت، سکوت اختیار کرد.
امام ادامه داد و فرمود: اگر نظریه ما در رابطه با مبدا و معاد صحیح باشد – در حالیکه چنین هم هست – آیا قبول داری که شما هلاک شدهاید و ما نجات یافتهایم؟ زندیق که باز پاسخی نداشت، سخن را به جای دیگر کشید و گفت: خدا رحمت کند تو را، به من بگو که او (خدا) چگونه است و کجا است؟ امام: وای بر تو، راه را اشتباه رفتی، او «کجا» را به وجود آورد، او بود و «مکانی» نبود، ونیز او «چگونگی» را ایجاد کرد، او بود و «چگونگی» وجود نداشت، خداوند با کیفیت و مکان شناخته نمیشود و با حواس، قابل درک نیست و او را با هیچ چیز نمیتوان مقایسه نمود. زندیق گفت: بنابراین او چیزی نیست، چون با هیچیک از حواس قابل درک نمیباشد.
سلیمان اعمش گفت:
من در کوفه همسایه ای داشتم که گاهی شبها نزدش می رفتم و با هم صحبت و اختلاط می کردیم، یک شب در میان صحبت ها اتفاقى صحبت از کربلا پیش آمد، من از او سؤال کردم که عقیده تو درباره ی زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام چیست؟
او گفت: زیارت حسین علیه السلام بدعت است و هر بدعتی گمراهی و ضلالت است و فرجام گمراهی نیز آتش جهنم است.
من خیلی ناراحت و خشمگین شدم و از نزد او برخاستم و با خود گفتم، وقتی سحر شد نزدش می روم و شمه ای از فضائل حضرت سیدالشهدا علیه السلام را برای او نقل می کنم و اگر او بر عناد و انکارش اصرار ورزید، او را می کشم.
سلیمان گفت: وقتی که سحر شد، پشت در خانه اش آمدم و در را زدم ،همسرش پشت در آمد، شوهرش را خواستم، زن گفت: از اول شب به زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام رفته است. تعجب کنان از او خداحافظی کردم و به طرف کربلا رهسپار شدم با خود گفتم، اولاً زیارتی می کنم و ثانیاً دوستم را ببینم، وقتی که وارد حرم مطهر شدم دیدم، همسایه ام سر به سجده گذاشته است و پیوسته گریه می کند و از خدا طلب استغفار و توبه می کند! بعد از مدت زیادی سر از سجده برداشت و مرا دید، نزد او رفتم دیدم حالش منقلب است پس به او گفتم: ای مرد! تو دیروز می گفتی زیارت امام حسین علیه السلام بدعت است و هر بدعتی گمراهی است و فرجام گمراهی آتش دوزخ است، اما امروز می بینم برای زیارت آمده ای.
گفت: ای سلیمان! مرا سرزنش نکن، زیرا من قائل به امامت و ولایت اهل بیت علیهم السلام نبودم تا اینکه شب گذشته خوابی دیدم که به وحشت افتادم، گفتم :چه خوابی دیدی؟
گفت: در عالم خواب دیدم مردی جلیل القدر که نمی توانم وصف جمال و جلال را بیان کنم، اطراف او را جمعیتی احاطه کرده بودند و در جلوی او سواری بود و آن سوار تاجی بر سر داشت و آن تاج دارای چهار رکن بود، و بر هر رکنی گوهری درخشنده نصب شده بود که تا مسافتها راه را روشن می نمود.
به یکی ازخدمتگزاران آن حضرت گفتم: این آقا کیست؟
گفت: حضرت رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند.
گفتم: آنکه در پیش روی اوست کیست؟
گفت: آقا امیرالمومنین علیه السلام وصی رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند.
بعد نگاه کردم دیدم، ناقه ای از نور پیدا شد و بر آن ناقه هودجی از نور بود و ناقه در میان زمین و آسمان پرواز می کرد.
پرسیدم: این ناقه ازکیست؟
گفت: ازحضرت خدیجه کبری سلام الله علیها و حضرت فاطمه سلام الله علیها است.
پرسیدم: این جوان کیست؟
گفت: حضرت امام حسن علیه السلام هستند و همه ی آنها برای زیارت مظلوم کربلا حضرت سیدالشهدا اباعبدالله الحسین علیه السلام می روند.
در این هنگام متوجه هودجی شدم و دیدم نوشته هایی از طرف آن برزمین پخش می شود،
پرسیدم: اینها چیست؟
گفت: در اینها نوشته شده :
امان من النار لزوار الحسین علیه السلام لیله الجمعه.
کسانی که در شب جمعه بر زیارت امام حسین علیه السلام می آیند از آتش جهنم در امان هستند.
من می خواستم یکی از آنها بردارم، او گفت: تو می گفتی زیارت امام حسین علیه السلام بدعت است، این نوشته بدست تو نمی رسد مگر آنکه با اعتقاد به فضیلت و شرافت به آن حضرت علیه السلام، ایشان را زیارت کنی.
با حالت جزع و گریه و ترس و وحشت از خواب بیدار شدم و در همان ساعت به زیارت حضرت سیدالشهدا اباعبدالله الحسین علیه السلام مشرف شدم، و توبه کردم.
ای سلیمان! به خدا سوگند! من از حرم امام حسین علیه السلام جدا نمی شوم تا روح از بدنم جدا شود.
📖کرامات الحسینیه، ج2، ص152 . 📖ترجمه دارالسلام نوری،ج1، ص223.
یاعلی التماس دعا عزیزان -خدایا شرمنده ام که شیعه امام حسینم
گفتاری از: حجتالاسلاموالمسلمین عباس اخوان
استاد حوزه و کارشناس مسائل مذهبی
تشکیل حکومت اسلامی یکی از مهمترین اهداف و اقدامات ائمه معصومین علیهمالسلام و از جمله امام صادقعلیهالسلام بود. رهبر انقلاب دربارهی مبارزات سیاسی امام صادق علیهالسلام به جهت تشکیل حکومت اسلامیفرمودند: «امام صادق علیهالسلام مشغول یک مبارزهی دامنهدار و پیگیر بود. مبارزه برای قبضه کردن حکومت و قدرت و به وجود آوردن حکومت اسلامی و علوی. یعنی امام صادق علیهالسلام زمینه را آماده میکرد تا بنیامیه را از بین ببرد و به جای آنها حکومت علوی را که همان حکومت راستین اسلامی است بر سر کار بیاورد.» در اینباره باحجتالسلاموالمسلمین عباس اخوان، استاد حوزه و کارشناس مسائل مذهبی به گفتوگو نشستیم.
اولین درس امام صادق علیهالسلام برای ما منتسبین به آن بزرگوار باید استمرار جهاد و مبارزهی خستگیناپذیر باشد و همان استمرار مبارزه بود که شعلهی مقدس فکر آن حضرت را تا امروز در دنیا نگه داشت. ۱۳۶۷/۳/۲۰