26 رجب وفات حضرت ابوطالب پدر بزرگوار علی علیه السلام تسلیت
ویژه وفات حضرت ابوطالب علیه السلام - مومن قریش
او یک لحظه از خدا غافل نبود؛ بلکه از جانشینان حضرت ابراهیم (علیهالسلام)، قهرمان توحید بود، و طبق پیشگوییهای انبیای الهی، منتظر نبوت خاتم پیامبران (صلیاللهعلیهوآله) بود. از این جهت، پیش از آن که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) از مادرش متولد گردد، حضرت ابوطالب (علیهالسلام) به رسالت وی ایمان داشت و هنگامی که «فاطمه بنت اسد»، تولد پیامبر اسلام را به اطلاع وی رسانید، و از غرایب امرش در هنگام زایمان او سخن گفت، «ابوطالب» فرمود: از این کارها و چنین نوزادی تعجب میکنی؟ صبر کن، سی سال دیگر، تو نیز همانند وی را که وزیر و وصیش خواهد بود، به دنیا میآوری!2
ابوطالب، فردی با ایمان و مقتدر بود که پیامبر اسلام را از شر کفار قریش تا واپسین لحظات عمر حفظ کرد و از این رهگذر، سهم بسزایی در پیشرفت اسلام داشت؛ اما علی رغم آن همه فداکاریها و ایثارگریهایش، بعضی از مبغضین و متعصبین، نسبت به آن حضرت اسائه ادب نموده و در ایمان و اعتقادش دچار شک و تردید گردیدند. در این نوشتار، برآنیم به گوشههایی از فضایل، ایثار و فداکاری، و دلایل ایمان آن بزرگ مرد اسلام، که به حق مظلوم تاریخ است، اشاره نماییم.
تولد ابوطالب
سی و پنج سال قبل از تولد پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، ابوطالب در خانه عبدالمطلب (شیبة الحمد)3 به دنیا آمد؛ مادر او «فاطمه» دختر عمروبن عائذبن مخزوم بود.
نام ابوطالب
ابوطالب، (چنان که رسم عرب است که هر فردی دارای کنیهای، مأخوذ از نام فرزند بزرگ میباشد، با قرار دادن کلمه «اب» در مرد، و «ام» در زن) از لحاظ فرزند بزرگش طالب، مکنی به ابوطالب شد؛ اما نام آن حضرت «عبدمناف» بود. برخی خیال کردهاند که معنی این نام، «بنده بت» است ؛ چنان که صاحب قاموس گفته است: گویا مناف نام بتی از قریشیان بوده است. اما با اعتقاد به طهارت پدران اوصیا و پیشوایان، هرگز پذیرفته نمیشود که نام بنده بت، بر حضرت ابوطالب گذاشته باشند؛ به ویژه آن که بر حسب گفته صحاح اللغه و لغویین دیگر، کلمه «نوف» بر علو و فضیلت دلالت دارد. بنابراین عبد مناف، یعنی عبدالعالی و بنده بلند مرتبه؛ نه بنده بت.
جلوههایی از ایثار و فداکاری ابوطالب
هنگامی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) به دنیا آمد، پدرش، از دنیا رفته بود؛ از این رو، کفالت او را جدش «عبدالمطلب» به عهده گرفت، و هنوز بیش از هفت سال از عمر وی نگذشته بود که جدش نیز از دنیا رفت. عبدالمطلب در هنگام احتضار در جمع فرزندانش، ابوطالب را به عنوان کفیل پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) معرفی کرد. چنان که در منابع دست اول اسلامی آمده است: «رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) هشت ساله بود که جد بزرگوارش وفات یافت ؛ عبدالمطلب در هنگام وفات، کفالت و نگهداری پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را به ابوطالب سفارش و توصیه کرد. 4 چنان که این وصیت به زبان شعر نیز بیان شده است:
اوصیک یا عبد مناف بعدی
بموعد بعد ابیه فرد ای عبد مناف (ابوطالب)! نگهداری و حفاظتِ شخصی را که مانند پدرش یکتاپرست است، بر دوش تو میگذارم. ابوطالب در پاسخ گفت: پدرجان! محمد (صلیاللهعلیهوآله) هیچ احتیاجی به سفارش ندارد؛ زیرا او فرزند من است و فرزند برادرم. (ابوطالب با عبدالله از یک مادر بودند).5
وقتی که عبدالمطلب درگذشت، ابوطالب پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را پیش خود برد، و با این که ثروتی نداشت، اما بهترین سرپرست برای آن حضرت بود؛ علی (علیهالسلام) میفرماید: «پدرم در عین ناداری، سروری کرد و پیش از او هیچ فقیری سروری نیافت.» 6
ابوطالب نسبت به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) چنان دوستی و محبت شدیدی ابراز میداشت که هیچ یک از فرزندان خود را تا آن اندازه دوست نمیداشت. در کنار پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میخوابید و هر گاه بیرون میرفت، او را نیز همراه خود میبرد و چنان دلبستگی شدیدی به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) داشت که نسبت به هیچ کس چنان نبود و خوراک خوب را مخصوص آن حضرت قرار میداد. 7
«ابن عباس» و سایر صحابه میگویند: «حضرت ابوطالب رسول خدا را بسیار دوست میداشت ؛ به طوری که او را از فرزندانش بیشتر دوست داشته، و بر آنان مقدم مینمود! بنابراین هرگز از وی دورتر نمیخوابید و خود هر جا میرفت، او را نیز با خود میبرد.»8
علامه مجلسی (ره) نقل میکند: «هرگاه رسول خدا در رختخوابش میخوابید، حضرت ابوطالب پس از آن که همه میخوابیدند، به آرامی او را بیدار میکرد، و رختخواب علی را با وی جابه جا مینمود، و فرزند خود و برادرانش را جهت حفاظت وی مأمور میساخت.»9
یعقوبی مینویسد: از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) روایت شده است که پس از وفات «فاطمه بنت اسد»، که زنی مسلمان و بزرگوار بود، فرمود: «الیوم ماتت امی» ؛ امروز مادرم وفات کرد. و چون از ایشان پرسیدند: چرا برای فاطمه بنت اسد چنین بیتاب شدهای؟ فرمود: «او به راستی مادرم بود؛ زیرا کودکان خود را گرسنه میگذاشت و مرا سیر میکرد. آنان را گردآلود میگذاشت و مرا تمیز و آراسته مینمود، و راستی که مادرم بود.»10
حضرت ابوطالب رسول خدا را از سن هشت سالگی به خانه خویش منتقل ساخت، و تا سن پنجاه سالگی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله)، لحظهای از یاری و حمایت او دست برنداشت و او را بر خود و فرزندانش مقدم میداشت! و خطرهای احتمالی را که متوجه رسول خدا میگردید، خود و فرزندانش با جان و دل میخریدند، و آن چنان فداکاری و ایثاری مینمودند که ملائکه و جبرئیل به آنها مباهات میکردند!
در تاریخ آمده است که کفار قریش بارها به حضرت ابوطالب مراجعه نموده و از او خواستند که جلوی تبلیغات پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله) را که به نظر آنان اهانت به آیین و مقدسات بتپرستی بود، بگیرد. پس از چندین بار تذکر، سرانجام با اخطار و هشدار شدیدتر پیش آمدند؛ به گونهای که جان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) و حضرت ابوطالب مورد تهدید جدی قرار گرفت. در چنین موقعیتی ابوطالب با تمام قوا از رسولخدا حمایت کرد و گفت: «اذهب یا بن اخی فقل ما احببت فوالله لا اسلمک لشی ابدا»؛ 11تو نگران نباش و به دنبال مأموریت الهیات انجام وظیفه کن. به خدا سوگند! به هر قیمتی (ولو جان من در خطر باشد) دست از حمایت تو برنمیدارم!
ابن ابی الحدید مینویسد: «ابوطالب، کسی است که پیامبر خدا را در دوران کودکیاش کفالت نمود و در بزرگیاش او را مورد حمایت قرار داد، و از شرارت کفار قریش جلوگیری کرد. وی در این راه انواع سختیها و گرفتاریها را تحمل نمود، و بلاها را با جان و دل خرید، و در یاری و نصرت پیامبر و تبلیغ آیینش با تمام وجود قیام کرد! آن چنان ایثار نمود که «جبرئیل» در هنگام وفات او بر پیامبر نازل شد و خطاب کرد: دیگر از مکه خارج شو؛ زیرا یاور و کمک تو از دنیا رفته است!»12
شایان توجه است که محدثین و مورخین «شیعه و سنی» فداکاریهای این رادمرد اسلام را ثبت کردهاند، و احادیث و روایاتی را در این باره نقل نمودهاند، از آن جمله آوردهاند که: قریش از ابوطالب میترسیدند و احترامش را نگه میداشتند. تا او زنده بود، خطر جدی رسول خدا را تهدید نمیکرد، اما پس از وفات او جسارت و خلافکاریها به حدی رسید که خاک و شکمبه حیوانات را بر سر و شانههای مبارک رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) میریختند! و در حال نماز و عبادت، به اذیت و آزار او و یارانش میپرداختند؛ تا جایی که رسول خدا فرمود: «ما نالت قریش منی شیئا اکرهه حتی مات ابوطالب» ؛ کفار قریش نتوانستند با وجود عمویم «ابوطالب» کارهای ناپسند به من انجام دهند، تا این که او وفات کرد.
پس از وفات ابوطالب آن چنان عرصه را بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) تنگ کردند که رسول خدا سال وفات «ابوطالب» و حضرت خدیجه (علیهاالسلام) را که مدتی بعد از رهایی از شعب ابی طالب رخ داد، «عام الحزن»، سال غمها و اندوه، نامید....13
بحث و تحلیلی در ایمان ابوطالب
در فرهنگ قرآن، ایمان و عمل صالح توأمان مطرح است. هر جا سخن از عمل صالح در میان است، ایمان نیز در کنارش طرح میشود و در واقع، عمل صالح، آیینه ایمان و باورهای درونی انسان میباشد: «وَ مَن یَأتِهِ مُؤمِناً قَد عَمِلَ الصّالِحاتِ»؛14 هر کس نزد او با ایمان بیاید، در حالی که کارهای شایسته کرده باشد.
ایمان، طرح درونی است و اعمال مؤمن، بر مبنای این طرح بنا میشود و شکل شایسته و مطلوب به خود میگیرد: «کُلٌ یَعمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ».15 پس از دیدگاه قرآن، چهره واقعی اشخاص را باید در سیمای اعمال و آیینه ایمان آنها جستجو کرد و بر این اساس، درباره آنها به داوری نشست.
یکی از چهرههای نامداری که داوریهای متفاوتی را متوجه خود ساخته است، حضرت ابوطالب، پدر بزرگوار حضرت علی (علیهالسلام) میباشد. پیچیدگی شخصیت و سیاست پیشگی پر رمز و راز او، باعث شده که عدهای به انحراف شناخت و لغزش داوری در مورد ایشان دچار گردیده و شبهه و خدشهای در ایمان ابوطالب ایجاد نمایند و وی را متهم به شرک کنند. این گروه متعصب و مبغض نه تنها ابوطالب را بیایمان میدانند، حتی میگویند که پدر و مادر پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآله) نیز بی ایمان از دنیا رفته و (نعوذ بالله) در دوزخ «جمره» آتشند!16 و حال آن که به کرّات در منابع اصیل اسلامی وارد شده است که هیچ یک از پدران و مادران معصومین (علیهالسلام) مشرک نبودند؛ چنان که علی (علیهالسلام) میفرمایند: «سوگند به خدا! که نه پدر و نه اجدادم «عبدالمطلب و هشام و عبدمناف» هرگز بت را نپرستیدند؛ بلکه آنان به سوی «کعبه» نماز خواندند، و به آیین حضرت ابراهیم (علیهالسلام)، قبل از اسلام، عمل میکردند.»17
درباره ایمان آن حضرت کتابهای مستقلی نوشته شده و علمای بزرگ عامه و خاصه نیز این موضوع را مورد توجه قرار داده، و به طور مبسوط از آن بحث نمودهاند و بدون اغراق صدها حدیث و نظر مثبت در ایمان آن حضرت در منابع اسلامی ثبت و ضبط است؛ چنان که علامه مجلسی (ره) بیش از یکصد و پانزده صفحه، و با بیان هشتاد و پنج حدیث در این مورد، این مسأله مسلّم تاریخی را مورد امعان نظر قرار داده، و دیدگاهها و منابع بزرگ اهل سنت را نیز نقل نموده است .18همچنین صاحب الغدیر در جلد هفتم و هشتم کتابش، صدها حدیث را از منابع معتبر (شیعه و سنی)، همراه با اعترافات محققین و مورخین آنان نقل نموده، و در بیش یکصد و ده صفحه، به تحقیق این مطالب پرداخته است و با آن آگاهی و اشراف محققانه خود، از شخصیت مظلوم تاریخ، ابوطالب، دفاع نموده است. 19
علما و اندیشمندان و محققان اهل «سنت» نیز کم و بیش و به طور پراکنده، در کتابهای خود به ایمان حضرت «ابوطالب» اشاره نموده و معمولا نتیجه مثبت گرفتهاند. هر چند بعضیها نتوانستهاند بغض و دشمنی خود را نسبت به ولایت علی (علیهالسلام) و پدر بزرگوارش نادیده بگیرند.
در این میان، به نظر میرسد که ابن ابی الحدید، بیش از دیگران به این موضوع پرداخته و احادیث و قضایای بسیار جالبی را نقل نموده، که برای افراد حقجو سودمند است ؛ اگر چه او نیز جزء افراد «متوقف» و سرگردان میباشد!20 گویا بیش از سه هزار شعر ابوطاب، در مدح رسول خدا و رسالتش، این افراد متعصب و یا گروه مبغض را در مورد ایمان آن حضرت قانع نساخته است! و صدها حدیث از رسول خدا و ائمه اطهار(علیهالسلام) در این مورد کافی نبوده است! و فقط به یک حدیث ضعیف 21 که به اعتراف خود آنان، راویاش «مغیره بن شعبه»، مردی فاسق و مبغض اهل بیت و به ویژه علی (علیهالسلام) است، تمسک نمودند و ابوطالب را (نعوذبالله) اهل آتش میدانند!
آیا منصفانه است که کسی درباره ایمان ابوطالب شک و تردید کند؟ و یا بالاتر از آن، او را مشرک معرفی نماید؟ ابوطالب کسی است که حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله) را در خانه خود پرورش داد و در زمان رسالت او، از مال و حیثیت و موقعیت اجتماعی و سیاسی خود، در راه یاری او کوتاهی نکرد. ابن ابی الحدید، مورخ و دانشمند معروف اهل سنت، در ضمن شرح فداکاریهای حضرت ابوطالب، میگوید: «یک نفر از علمای شیعه درباره ایمان ابوطالب کتابی نوشت و نزد من آورد که من بر آن تقریظ بنویسم. من به جای تقریظ، این اشعار را که شماره آنها به هفت بیت میرسد، در پشت کتابش نوشتم، که مضمون بخشی از آنها چنین است: «اگر ابوطالب و فرزندش علی (علیهالسلام) نبودند، هرگز اسلام قد راست نمیکرد ؛ پدر در مکه از آن حمایت کرد و فرزند در یثرب (مدینه)، جانش را نثار کرد.»22
او در راه حفظ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) لحظهای از پا ننشست و سه سال در به دری و زندگی در کوهها و درهها را بر ریاست و سیادت مکه ترجیح داد. او راضی بود تمام فرزندانش کشته شوند؛ ولی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) زنده بماند. در هنگام مرگ به فرزندان خود گفت: من محمد را به شما توصیه میکنم؛ زیرا او امین قریش و راستگوی عرب، و حائز تمام کمالات است؛ آئینی آورد که دلها بدان گرایش پیدا کرد. آیا با این وصف، باز میتوان درباره ایمان واعتقاد او تردید کرد و اعمال او را، گواه و گویای ایمانش ندانست؟ باید دانست که کردار نیک و پسندیده ابوطالب، نشأت یافته از ایمان سرشار و محکم و آهنین او میباشد؛ و به حق باید گفت که ابوطالب شخصیت مظلوم تاریخ است؛ او نه تنها در زمان حیاتش مورد ستم واقع شد، بلکه بعد از وفاتش نیز ستمهایی بر او روا داشتند؛ تا آن جا که گروهی تصور کردهاند که تعصب قومی، او را بر حمایت و یاری و فداکاری درباره پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) واداشته است و اگر رشته خویشاوندی میان او و برادر زادهاش نبود، او هرگز تا این حد از او دفاع نمیکرد، ولی این داوران جاهل تاریخ، از دو مطلب غفلت ورزیدهاند:
1ـ درست است که تعصب خویشاوندی گاهی انسان را تا لب پرتگاه میکشاند، ولی رشته خویشاوندی سبب نمیشود که انسان چهل و دو سال تمام از انسانی دفاع کند و پروانه وار گرد وجود او بچرخد و خود و فرزندان و تمام فامیل را قربانی تعصب خویش سازد. از این افراد میپرسیم: مگر ابولهب ارتباط نزدیک نسبی با پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نداشت؟ مگر ابولهب، عموی پیامبر نبود؟ چرا او بر اساس رابطه نسبی، برادر زاده خویش را یاری نکرد؟ نه تنها یاری نکرد، بلکه مانند مشرکان دیگر و بدتر از آنان، درصدد آزار و شکنجه پیامبر برآمد و موضع خصمانه در برابر دین توحیدی اتخاذ کرد و در برابر رسول خدا با تمام توان ایستاد، تا جایی که کلمات عتابآمیزی از سوی خدا درباره او و همسرش نازل شد.23
پس ایمان است که به انسان، شجاعت، از خودگذشتگی، مقاومت و ایثارگری میبخشد و نقش عوامل دیگر بسیار ضعیف و کمرنگ است و در شرایط حساس هرگز نمیتواند، تأثیرگذاری داشته باشد.
2ـ آنان سخنان و اشعار و سرودههای آن حضرت را از نظر دور داشته و داوری بیپایهای کردهاند؛ در صورتی که اشعار جاودانه او (بیش از سه هزار بیت) حاکی از آن است که محرک او بر این دفاع همان عقیده راسخ او نسبت به فضیلت و کمال و به تعبیر روشنتر، نبوت و رسالت او بود. آیا میتوان اشعار فراوان او را که درباره عظمت برادرزاده و فضیلت و کمال و دعوت آسمانی او سروده است، از نظرها دور داشت؟ اشعار و سرودههای وی، کاملا بر ایمان و اخلاصش گواهی میدهد که به قسمتی از آنها میپردازیم: «اشخاص شریف و فهمیده بدانند که محمد (صلیاللهعلیهوآله) بسان موسی و عیسی، پیامبر و بسان آنها راهنماست و هر فردی از پیامبران به امر پروردگار، منصب هدایت را به عهده میگیرد. شما اوصاف او را در کتابهای آسمانی با کمال درستی میخوانید، و این گفتار صحیح است و رجم به غیب نیست...».24
شعر فوق و دهها شعر دیگر که در دیوان 25وی و در لابه لای تاریخ و نوشتههای حدیث و تفسیر موجود است، گواهی است بر این که انگیزه او از دفاع پیامبر، همان عقیده خالص و اسلام واقعی او بوده، و هیچ محرکی جز عقیده، و ایمان نداشته است.
برای اثبات ایمان این مرد بزرگ اسلام، علاوه بر ایثار و فداکاریهای او و اشعار و سرودههایش، که در شأن و عظمت دعوت نبوی و ایمان به حقانیت رسول خدا و فضائل او... میباشد، شواهد و ادلّه فراوان دیگری نیز در منابع روایی شیعه و سنی وجود دارد، که به جهت رعایت اختصار، به ذکر چند روایت بسنده میکنیم:
1) ابن ابی الحدید معتزلی میگوید: با اسناد بسیاری، برخی از عباس بن عبدالمطلب و بعضی از ابوبکر بن ابی قحافه، نقل کردهاند که ابوطالب رحلت نکرد، مگر این که گفت: «لااله الا الله، محمد (صلیاللهعلیهوآله) رسول الله».26 ابوبکر در سال هشتم هجرت، دست پدرش را که نابینا بود، گرفت و به حضور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) آورد، و پس از گذشتن بیست و سه سال از رسالت آن حضرت ایمان آورد.27 ابوبکر از ایمان وی خوشحال شد و گفت: ای پیامبر خدا! سوگند به خدایی که تو را به حق مبعوث کرد، من به اسلام و ایمان عمویت «ابوطالب» بیش از اسلام پدرم خشنود گردیدم. ناگفته نماند که این فراز از سخنان خلیفه اول، در کنار دهها حدیث دیگر که مبنی بر ایمان ابوطالب است، در منابع اهل سنت آمده است.
2) در تواریخ و سیرههای «شیعه و سنی» آمده است که پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله) با خدیجه و امیرالمؤمنین (علیهمالسلام) مشغول خواندن نماز مستحبی بودند 28، «ابوطالب» و فرزندش «جعفر» نماز آنان را تماشا میکردند. در این هنگام، ابوطالب به جعفر گفت: «صل جناح ابن عمک» ؛ برو در طرف راست پیامبر خدا نماز بگذار، و سپس به علی (علیهالسلام) سفارش کرد: «اما انه لا یدعو الا الی خیر فالزمه»؛ آگاه باش که رسول خدا جز به راه نیک دعوت نمیکند. از او دست برندار. 29
3) علی (علیهالسلام) میفرماید: «وقتی وفات پدرم، ابوطالب، را به رسول خدا خبر دادند، آن حضرت سخت گریست. سپس دستور داد: برو او را غسل داده و کفنش کن. خداوند او را ببخشد و رحمت کند.»30 آن گاه آن حضرت خود تشریف آورده و در کنار جسد «ابوطالب» قرار گرفته و فرمود: «ای عموی بزرگوار! تو مرا در یتیمی کفالت نمودی، و در کودکی تربیت فرمودی، و در بزرگیام یاری دادی؛ خداوند به تو پاداش خوبی مرحمت فرماید.»31
ابن ابی الحدید معتزلی پس از ذکر این مطالب مینویسد: رسول خدا فرمود: «اما والله لا استغفرن لک و لا شفعن فیک شفاعه یعجب لها الثقلان»؛ من در مورد تو آن چنان از خدا طلب مغفرت و شفاعت مینمایم، که جن و انس از عظمت آن تعجب مینمایند. 32
و در همین مورد جبرئیل به محضر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شرف یاب گردید و خطاب کرد: خداوند شفاعت تو را در مورد شش نفر پذیرفته است:
1ـ مادرت «آمنه» که تو را به دنیا آورده است ؛ 2ـ پدر گرامیات که تو از صلب او متولد گردیدهای ؛ 3ـ مرد بزرگواری چون «ابوطالب» که تو را مورد حمایت خویش قرار داد؛ 4ـ جد پدری ات «عبدالمطلب» که سرپرستیات را عهده دار شد؛ 5ـ «حلیمه بنت ابی ذویب» که دایگی تو را بر عهده گرفت؛ 6ـ دوست دوران جاهلیت تو که مردی سخی و پناهگاه محرومان بود.33
4ـ در روایتی از امام صادق (علیهالسلام) که چشم بصیرت به حقایق ایمانی ابوطالب دارد (و به تعبیر معروف «اهل البیت ادری بما فی البیت)، آمده است: «مَثَل ابوطالب، مثل اصحاب کهف است که ایمان خود را مکتوم میداشتند و خدا به ایشان دو برابر پاداش عطا کرد.»34
5ـ از امام باقر(علیهالسلام) درباره ایمان ابوطالب سؤال شد، حضرت فرمود: «اگر ایمان ابوطالب در کفه ترازویی قرار گیرد و ایمان این خلق در کفه دیگر نهاده شود، ایمان او برتر خواهد بود».35 و همین ایمان برتر بود که ابوطالب را واداشت که حمایتهای بی دریغ خود را از مقام رسالت و نبوت توحیدی دریغ نکند، وگرنه ارتباط نَسَبی و... نمیتوانست چنین انگیزه نیرومندی در ابوطالب ایجاد نماید.
6ـ امام صادق (علیهالسلام) فرمود: هنگامی مادر امیرالمؤمنین، علی (علیهالسلام)، تولد رسول خدا را به همسرش ابوطالب مژده داد، او نیز متقابلا فرمود: من هم به تو مژده میدهم که بعد از سی سال دیگر تو همانند او را که فقط پیامبر نخواهد بود، به دنیا میآوری.
در حدیث دیگری آمده است: «تتعجبین من هذا اتک تحبلین و تلدین بوصیه و وزیره»؛ یعنی تو نیز «وصی» و «وزیر» او را به دنیا میآوری.36 از این روایات استفاده میشود که حضرت ابوطالب پیش از تولد رسول خدا به رسالت وی ایمان داشته است و از فاصله زمانی او با وصیش باخبر بوده، و بدین گونه امامت فرزندش را نیز تأیید نموده است.
7ـ در روایتی از امام حسین (علیهالسلام) وارد شده که پدرش علی (علیهالسلام) نقل میکند که روزی او (امام علی) در کنار خانهاش با جمعی نشسته بود. ناگاه مردی نادان سؤال کرد: یا امیرالمؤمنین! شما همچو مقام والایی دارید، در حالی که پدرتان در آتش است! حضرت فرمود: ساکت شو؛ خدا دهانت را بشکند، این چه سخنی است؟ سوگند به کسی که پیامبر را به حق مبعوث کرد، اگر پدرم در مورد همه گناهکاران روی زمین شفاعت کند، خداوند از او میپذیرد. آیا پدر من در آتش است و حال آن که سرنوشت مردم در بهشت و جهنم به اختیار فرزندش نهاده شده است...؟37
تذکر و نتیجهگیری
طرح ایمان ابوطالب ریشه سیاسی دارد
پاسخ: هدف از طرح این مسأله، جز طعن در فرزندان ابوطالب و بالاخص امیرالمؤمنین، چیز دیگری نیست. گروهی متعصب میخواهند با انکار ایمان ابوطالب، فضیلتی را درباره علی (علیهالسلام) انکار کنند و اگر ابوطالب پدر علی (علیهالسلام) نبود، هرگز اثبات ایمان او به یک دهم از شواهد و دلائلی که درباره او وجود دارد، نیاز نداشت.
هدف از طرح این گونه شبهات، این است که عقاید مردم نسبت به حامیان شماره یک اسلام، سست شود و به آنها بدبین گردند و به تدریج نسبت به اصل هم تردید نمایند. به عنوان مثال، اگر بنا باشد ایمان مردم به ابوطالب سست شود، از این رهگذر گمراهی به وجود میآید و مردم نسبت به حامی اول اسلام بدبین میشوند و این به بالاتر هم سرایت میکند.
به نظر میرسد که به احتمال قوی، تردید در ایمان ابوطالب از همین قانون و اقدام برخلاف ناشی شده است و عدهای را از شاهراه حقیقت منحرف کرده است و همین عده از روی اطمینان بیاساسی که به زمام دار سیاهکاری (چون معاویه) داشتند، وجود ارزندهای چون ابوطالب را تکفیر کردهاند. و بدون این که قدری بیشتر فکر کنند، بهترین حامی پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله) را از حلیه ایمان محروم داشتهاند و بدین ترتیب خیانتی بزرگ مرتکب شدهاند.
سؤال دیگر این که علت کتمان ایمان ابوطالب از زعمای قریش و سایر دشمنان چه بود؟
ابن ابی الحدید معتزلی در این باره مینویسد: «ابوطالب، بدین جهت ایمانش را در میان دشمنان اسلام اظهار نکرد، تا آمادگی دفاعی بیشتری در یاری از رسول خدا داشته باشد، و اگر خود را مسلمان نشان میداد، همانند سایر صحابه، نمیتوانست در برابر خیانتهای قریش کاری از پیش ببرد...».38 البته این گونه حرکتها در مواردی که انسان در اقلیت باشد، یک قانون عقلایی است که انسان بتواند در لباس خصم برای اهداف خویش، کارآیی بیشتری داشته باشد؛ چنان که «مؤمن آل فرعون» در لباس فرعونیان و طاغوتهای آن زمان به یاری حضرت موسی (علیهالسلام) شتافت و در برابر تصمیم به قتل آن حضرت بپا خاست و آنان را از این فکر ستمکارانه منصرف کرد ؛ او گفت: «أ تَقْتُلونَ رجلاً أن یَقُولَ رَبِّیَ اللّهُ وَ قَد جاءَکُم بِالْبَیِّناتِ مِن رَبِّکُم...».39 همچنین حضرت «شمعون»، وصی حضرت عیسی (علیهالسلام)، از همین طریق به یاری فرستادگان آن حضرت شتافت، و شهر «انطاکیه» را از شر ضلالت و گمراهی نجات داد، و خود را به لباس صحابه و یاران پادشاه آن سامان درآورد.40
شیوه ذکر شده در صورت لزوم و تناسب زمانی یک ضرورت عقلی و قرآنی و اجتماعی بوده و احادیث زیادی در این باره در منبع روایی آمده است ؛ چنان که رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: «اصحاب کهف، ایمان واقعی خود را مخفی نگهداشته، و خود را کافر معرفی میکردند؛ از این رو، خداوند دو پاداش به آنان مرحمت فرمود، و همین طور عمویم «ابوطالب» در کنار قریش خود را با آنان هم کیش معرفی نمود و ایمان واقعیاش را پنهان داشت؛ خداوند به او نیز دو پاداش عطا خواهد کرد.»41
از مجموع مطالب ذکر شده، نتیجه میگیریم که اعمال شایسته و کردار والای حضرت ابوطالب، گواه زنده و صادق ایمان اوست. او با تحمل سختیها و شداید فراوان دست از حمایت و یاری رسول خدا برنداشت. همه امکانات و قوای خویش را در این راه سرمایه گذاری کرد و در برابر فشارهای روزافزون مشرکان با مهارت ایستادگی نمود و با تدبیر نیرومند خویش، راههای مشکل و صعب العبور سیاسی و اجتماعی را هموار کرد و با موقعیت خاص اجتماعی که داشت، در راه حمایت برادرزاده خویش، از آن بهره جسته و هم چنان با ایمان ایستاد و زندگی کرد و با ایمان و شعار توحید، چشم از دنیا فروبست. اما برای مصالح اسلام و مسلمانان و حمایت از آیین حیات بخش اسلام و شخص رسول خدا، ایمانش را از قریش و دشمنان اسلام مکتوم داشت.
پی نوشتها:
1ـ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 4.
2ـ اصول کافی، ج 1، ص 452، ج 1و 3، روضةالمتقین، ج 12، ص 221، بحارانوار، ج 35، ص 77، ج 14.
3ـ از این جهت او را «شیبة الحمد» نامیدند که وقتی متولد شد، در سر او، مقداری موی سفید بود، و به او «شیبه»، که به معنی پیری است، گفتند و به خاطر ویژگیهای نیک اخلاقی که داشت، واژه «حمد» که در این جا به معنی ستودگی است، به آن افزودند.
4ـ محمدبن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، قاهره، مطبعة الاستقامه، بی تا، ج 2، ص 32.
5ـ همان.
6ـ احمد بن اسحاق یعقوبی، تاریخ یعقوبی، مترجم: محمد ابراهیم آیتی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1371، ج 1، ص 368.
7ـ محمد بن سعد، الطبقات الکبری، قاهره، مطبعة نشر الثقافة اللاسلامیه، 1358 ق، ج 1، ص 101.
8ـ الغدیر، ج 7، ص 376.
9ـ بحارالانوار، ج 35، ص 93.
10ـ احمدبن اسحاق یعقوبی، همان.
11ـ الغدیر، ج 7، ص 359 و 360؛ تاریخ ابن جریر طبری، ج 2، ص 67 ؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 64.
12ـ ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 29 و ج 14، ص 70.
13ـ الغدیر، ج 7، ص 376 ـ 373؛ شرح من لا یحضره الفقیه، ج 222؛ تاریخ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 91.
14ـ طه/ 75.
15ـ اسرا/ 84.
16ـ ابن ابی الحدید، همان، ج 14، ص 66 و 67 و در حدیث مجعول از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله).
17ـ بحارالانوار، ج 35، ص 81 ، ح 22؛ الغدیر، ج 7، ص 387.
18ـ بحارالانوار، ج 35، ص 183 ـ 68.
19ـ علامه امینی، الغدیر، جلد 7، از ص 413 ـ 331 و جلد 8، ص31 ـ 1.
20ـ ابن ابی الحدید، همان، ج 14، ص 70.
21ـ «و اما حدیث الضحضاح من النار فانما یرویه الناس کلهم عن رجل واحد و هو «المغیرة بن شعبه» و بغضه لبنی هاشم و علی الخصوص لعلی (علیهالسلام) مشهور و معلوم و قصته و فسقه امر غیر خاف»، ابن ابی الحدید، ج 14، ص 70.
22ـ ابن ابی الحدید، همان، ج 14، ص 84.
23ـ مسد / 5.
24ـ مجمع البیان، ج 7، ص 37؛ الحجة، ص 57 ـ 56 ؛ سیره ابن هشام، ج 1، ص 352 و 353؛ مستدرک حاکم، ج 2، ص 623.
25ـ ابوهفان عبدی، جامع دیوان ابوطالب که 121 بیت از آن اشعار قصائد را آورده است. ابن هشام در سیره خود، ج 2، ص 286، 94 بیت و ابن کثیر شامی در تاریخ خود، ج 3، ص 57ـ 52، 92 بیت از آن اشعار آورده است.
26ـ سیره صحیح پیامبر اسلام، ج 2، ص 211، از معتزلی ،شرح المنهج، ج 14، ص 71.
27ـ ر.ک: الغدیر، ج 7، ص 312.
28ـ نمازهای واجب پس از هجرت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) تشریع شده است.
29ـ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 199؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 314 ؛ بحارالانوار، ج 35، ص 80 ، ح 20؛ الغدیر، ج 7، ص 396.
30ـ ابن ابی الحدید، همان، ج 14، ص 76 ؛ طبقات ابن سعد، به نقل از الغدیر، ج 7، ص 372.
31ـ بحارالانوار، ج 35، ص 68، ح 1.
32ـ ابن ابی الحدید، همان، ج 16، ص 76.
33ـ همان، ج 14، ص 67؛ بحارالانوار، ج 35، ص 108، ح 35.
34ـ سیره صحیح پیامبر بزرگ اسلام، علامه جعفر مرتضی عاملی، ترجمه: حسین تاج آبادی، ج 2، ص 230، از کتاب امالی صدوق، ص 551.
35ـ همان، ص 217، از الدّرجات الرفیعه، ص 49.
36ـ بحارالانور، ج 35، ص 77، ح 14؛ اصول کافی، ج 1، ص 452، ح 1 و 3؛ روضةالمتقین، ج 12، ص 221.
37ـ بحارالانوار، ج 35، ص 110، ح 39.
38ـ ابن ابی الحدید، همان، ج 14، ص 81.
39ـ غافر/ 28.
40ـ ر.ک: س یس / 14 و تفسیرهایش به ویژه تفسیر مجمع البیان.
41ـ ابن ابی الحدید، همان، ج 14، ص 70؛ بحارالانوار، ج 35، ص 72، ح 7 ؛ الغدیر، ج 7، ص 380.
- ۹۴/۰۲/۲۴