پری دریایی من!
اواخر مهرماه در شورای دبیران خانم مدیر همراه خانم دیگری وارد دفتر شدند و آن خانم را اینگونه معرفی کردند : "ایشون مادر دانش آموز ... در پایه اول هستند که دخترشون به علت اینکه قطع نخاع گردنی است به صورت غیر حضوری در مدرسه ثبت نام کردند و از دبیران کلاس این دانش آموز می خوام که با این مادر همکاری کنند." برای همه سوالات زیادی پیش آمد از جمله اینکه کی و چطور این دختر قطع نخاع شده؟ مادر گفت که وقتی دختر 5 ساله بوده طی یک تصادف این بلا سرش می آید. بعد ازشون پرسیدیم که دخترش چطوری درس می خونه؟ که گفتند خودشون (مادر) درس را می خونه و برای دخترش توضیح می دهد. و جالب این بود که با وجود اشتغال مادر اما این دختر با تلاش بسیار زیاد خودش و مادرپابه پای همسالان درس خوانده بود. از آن روز یاد این دختر هرگز از ذهم من خارج نشد ، با اینکه دبیر پایه اول نبودم اما غیر از دعای هر روزه برایش دوست داشتم می توانستم کاری برایش بکنم. مادرش با یکی از هم کلاسی های دخترش قرار گذاشته بود و مرتب جزوات او را می گرفت و به خانه می برد و سعی می کرد تا از نظر درسی عقب نباشد. امتحانات دی ماه که شد گفتم اگر قرار است کسی را برای گرفتن امتحان به خانه دانش آموز بفرستید من حاضرم برای درس فیزیک بروم اما گفتند اداره موافقت کرده که فقط خرداد از او امتحان گرفته شود. یکبار دیگر هم تلاش کردم که برای دیدن او بروم اما قسمت نشد. چند روزی مانده به امتحانات خرداد مادرش به مدرسه آمده بود تا کیفیت و زمان امتحان گرفتن از دخترش را با مدیر هماهنگ کند و قرار شد همان سوال هایی که برای بچه ها طرح شده را برای او هم همراه یک دبیر درس ببرند من برای امتحان فیزیک اعلام آمادگی کردم. خوشبختانه با این که دبیر اول نبودم اما مدیر موافقت کرد و چون اولین امتحان هم بود همراه یکی از مشاوران با مادر دانش آموز به منزل شان رفتیم.
شاید باورتان نشود اما اضطراب بسیار زیادی داشتم و دعا می کردم که با دیدنش گریه ام نگیرد. تا وارد شدیم سلامش بود که توجه را جلب کرد ، روی یک تخت با لوله تنفسی که یک سرش در قفسه سینه اش فرو رفته بود و سر دیگرش به دستگاه وصل بود و صدای دستگاه که انسان را یاد ICU و CCU می انداخت. جرات اینکه دقیق نگاهش کنم نداشتم می ترسیدم ناراحت شود اما ...
یک دسته موی بافته اش جلب توجه می کرد در حالیکه قبل از دیدنش فکر می کردم حتما موهای کوتاهی دارد و به نظرم رسید مادر چقدر به خواسته فرزندش اهمیت می دهد. شروع به خواندن سوال ها کردم ، نمی توانست جمله ها را پشت سرهم بگوید نفس کم می آورد و من از خودم بیزار بودم که چرا قبول کردم اینگونه از او امتحان بگیرم . دختر بسیار خونگرم و خوش اخلاقی بود و در مدتی که بعد از امتحان مادرش سری به آشپزخانه زد که کیک دست پخت خودش را برای ما بیاورد از من و همکارم پرسید که چند تا بچه داریم اسمشون چیه و چند ساله اند؟ و وقتی مادرش برگشت این اطلاعات را به او گفت . مادر حسابی تعجب کرد که در مدت کوتاه غیبتش چگونه ما تخلیه اطلاعات شدیم. بعد فهمیدم که با استفاده از ماوس دهانی با کامپیوتر کار می کند و دوست دارد در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل بدهد. بعد از اینکه به او گفتم خوب امتحان تمام شد گفت آخی راحت شدم. فهمیدم که خیلی استرس امتحان را داشته و می گفت از ریاضی بیزار است. با خودم فکر کردم که همه دانش آموزان ما در مدرسه از سلامت برخوردارند و لااقل می توانند با پای خودشان به مدرسه بیایند و بروند اما گاهی اوقات (با عرض معذرت) اگر یک ببعی را سر کلاس داشته باشی با حضور آنها فرق نمی کند ، ماشین حساب را ازشان بگیری دو دوتا را هم نمی توانند جواب بدهند اما پری دریایی من باید همه کار را با ذهنش انجام می داد. نمی دانم چرا از وقتی دیدمش این اسم توی ذهنم آمد :پری دریایی . شاید به خاطر نحوه قرار گرفتنش روی تخت، یا موهایش، یا عدم تناسب سر وصورت با بدنش و یا اخلاق خوبش . اما از آن روز برای من شد پری دریایی. تا قبل از آن که از یادم نمی رفت ولی از هفته پیش تصویرش و رنج مدام خودش و مادرش و البته بیشتر مادر ، بسیار آزار می دهد و از اینکه کاری نمی توانم بکنم و کاری هم برایش نکردم بیشتر اذیت می شوم. شاید اگر امکانات مالی خانواده خوب بود رنج و زحمت آنها هم کمتر می شد و پری دریایی من راحت تر می توانست به آرزویش برسد. آدرس ایمیلش را گرفتم و برایش ایمیل زدم ، مادر از بابت ایمیل حضوری از من تشکر کرد. از همه تقاضا دارم برای کمتر شدن رنج و زحمت پری دریایی من و مادرش بسیار دعا کنید و قدر عافیت قبل از دست رفتن بدانید. ممنون