من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
صبح روزی که امام از دنیا رفتند مطابق معمول بیدار شده بودم و آماده رفتن به سر کار بودم بابا همیشه رادیو را قبل از ساعت 6 روشن می کرد آنروز فقط قرآن پخش می شد دلم شور می زد ولی اصلا دلم نمی خواست که به افکار بد میدان بدهم. از خانه بیرون رفتم و طبق معمول سوار سرویس شدم خیابان ها هم جور دیگری بودند چند جا دیدم که جلوی مساجد را سیاه پوش می کنند ولی باز نمی خواستم باور کنم تا ار رادیوی سرویس شنیدم : "روح خدا به خدا پیوست " گویا روح من هم از بدنم خارج شد ، پدر معنوی من باعث دگرگونی من و زندگی از دنیا رفته بود و من چفدر خودم را در این دنیا تنها احساس می کردم. برای وداع با امام به مصلی رفتم ولی هنوز باور نداشتم روز تشیع جنازه وقتی وسیله نفلیه ای که جنازه امام را حمل می کرد دیدم این شعر به یادم آمد:
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
و من هر سال این موقع همان احساس را دارم خصوصا که بعضی به دنبال نابود کردن همه زحمات آن پیر سفر رفته هستند. خداوند روحش را با اجداد طاهرینش محشور بفرماید. برای شادی روح بزرگترین انقلابی عصر فاتحه همراه صلوات هدیه کنید
- ۹۶/۰۳/۱۴