الهی العفو...
◀️ حسین قدیانی: این روزها، زیاد میروم جلوی آینه! و هر دفعه فکر میکنم... فکر میکنم که نه، مطمئنم یکی دو تا دیگر به تعداد ریشهای سفیدم اضافه میشود! مقصود؟! مقصود اینکه خدا لازم نیست تنها بواسطهی پیامبرانش با ما سخن بگوید! گاه هست که با همین چیزهای ظاهرا دمدستی با آدمی حرف میزند! با تغییر بیشتر رنگ محاسن از سیاه به سفید، با یک اعلامیهی ترحیم همسایهی آشنا روی تیر چراغ برق و با زن میانسالی که در قصابی، تنها ۲۰۰۰ تومان گوشت چرخکرده میخواهد! القصه! هر ۳ رخداد، امروز برای من رخ داد! اولی چه بود پیامش؟! دومی؟! سومی؟! چهارمی هم بود! چهارمی این بود که قصاب، نزدیک ۵۰۰۰۰ تومان گوشت چرخکرده به آن خانم داد، حتیالمقدور طوری که الباقی مشتریها نفهمند! پنجمی هم بود، تازه! این را از زبان قصاب بشنو: «اول ماه مبارک، حاجآقای مسجد آمد و ۳ میلیون تراول به من داد، جخ برای همین موارد! هنوز دههی اول تمام نشده، نصف پول پرید!»
◀️ توی خواننده تا همین مورد ۵ که خواندی، کفایت میکند، چرا که ششمی را فقط میخواهم برای دل خودم بنویسم! آری! شما با عرض معذرت، چند دقیقهای برو بیرون از پیجم تا من خطاب به خودم بنویسم که خدا گاه هست با دودیترین عینک ممکن، حرف بزند با آدم! و چقدر هم تند: «۲ سال پیش، آن همه پول زبانبسته را ریختی پای این «برند سیاه» که امروز، زیر نور آفتاب داغ نیمهی خرداد، دقیقا چند رخداد را واضحتر ببینی؟! حالا توانستی خوب خوب ببینی؟! چشمت که اذیت نشد؟! وجدانت که درد نگرفت؟! با وجود این همه پیام، باز دوباره بگو کاش من زمان پیامبر بودم!»
◀️ غلط کردم خدایا! الهی العفو...
- ۹۶/۰۳/۱۶
آخرین گامهای مقدست را به مویه نشسته است.
تو، صدای غریب خراسانی در هیاهوی بی سرانجام فریادها و پچ پچ ها،
آن نخل تناوری که شاخه های ابدیات را خزانی نیست.
خیابانهای نور، به گلدسته های به خورشید رسیدهات ختم می شوند.
تو آرامش دلهای زخمی و بیقراری هستی که طنین ناله هایشان، در جان
ضریحت می پیچد. از آن سوی آبیها نگاه مان کن؛ که سخت آرزومند توایم و نیازمند.