در تفسیر آیه ۶۷ سوره مائده جناب سیوطی مفسر و عالم طراز اول عمریها آورده است که:
ابن مسعود صحابی پیامبر آیه فوق را قبل از سوزاندن قرآنها توسط عثمان در عهد پیامبر اینگونه می خوانده است یا أیها الرسول بلغ ما أنزل الیک من ربک ان علیا مولى المؤمنین وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس
پس اولا این آیه در باره علی امیر المومنین است که خداوند از پیامبرش خواسته او را بعنوان امیر المومنین در غدیر معرفی کند و اگر اینکار را نکند گویا رسالتش را به انجام نرسانده است.
ثانیا: به شهادت ابن مسعود نام علی علیه السلام در قرآن بوده بعدا توسط عثمان حذف شده است.
ثالثا: والله یعصمک من الناس نشان می دهد کسانی در صدد بودند پیامبر امر جانشینی امیر المومنین را علنی نکند ولی خداوند وعده حفظ پیامبر را در راه ابلاغ این رسالت داده است.
قوله تعالى ( یا أیها الرسول بلغ ما أنزل الیک ) الآیة * أخرج أبو الشیخ عن الحسن ان رسول الله صلى الله علیه وسلم قال ان الله بعثنى برسالة فضقت بها ذرعا وعرفت ان الناس مکذبى فوعدنی لابلغن أو لیعذبنی فانزل یا أیها الرسول بلغ ما أنزل الیک من ربک * وأخرج عبد بن حمید وابن جریر وابن أبى حاتم وأبو الشیخ عن مجاهد قال لما نزلت بلغ ما أنزل الیک من ربک قال یا رب انما أنا واحد کیف أصنع یجتمع على الناس فنزلت وان لم تفعل فما بلغت رسالته * وأخرج ابن أبى حاتم وابن مردویه وابن عساکر عن أبى سعید الخدرى قال نزلت هذه الآیة یا أیها الرسول بلغ ما أنزل الیک من ربک على رسول الله صلى الله علیه وسلم یوم غدیر خم فی على بن أبى طالب * وأخرج ابن مردویه عن ابن مسعود قال کنا نقرأ على عهد رسول الله صلى الله علیه وسلم یا أیها لرسول بلغ ما أنزل الیک من ربک ان علیا مولى المؤمنین وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس
- الدر المنثور - جلال الدین السیوطی ج ۲ ص ۲۹۸
شان نزول آیه
خلاصهاى از حدیث معروف غدیر که در کتب دانشمندان اهل تسنن و شیعه آمده است: در آخرین سال عمر پیامبر مراسم حجّة الوداع، با شکوه هر چه تمامتر در حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله) به پایان رسید، قلبها در هالهاى از روحانیت فرو رفته بود، و لذت معنوى این عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعکاس داشت. یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله) که عدد آنها فوق العاده زیاد بود، از خوشحالى درک این فیض و سعادت بزرگ در پوست نمىگنجیدند. تعداد همراهان پیامبر (صلی الله علیه و آله) را بعضى 90 هزار و بعضى 114 هزار و بعضى 120 هزار و بعضى 124 هزار بیان کردهاند. نه تنها مردم مدینه در این سفر، پیامبر (صلی الله علیه و آله) را همراهى مىکردند بلکه مسلمانان نقاط مختلف جزیره عربستان نیز براى کسب یک افتخار تاریخى بزرگ به همراه پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودند. آفتاب حجاز آتش بر کوهها و درهها مىپاشید، اما شیرینى این سفر روحانى بىنظیر، همه چیز را آسان مىکرد، ظهر نزدیک شده بود، کم کم سرزمین جحفهو سپس بیابانهاى خشک و سوزان "غدیر خم" از دور نمایان مىشد. اینجا در حقیقت چهارراهى است که مردم سرزمین حجاز را از هم جدا مىکند، راهى به سوى مدینه در شمال، و راهى به سوى عراق در شرق، و راهى به سوى غرب و سرزمین مصر و راهى به سوى سرزمین یمن در جنوب پیش مىرود و در همین جا باید آخرین خاطره و مهمترین فصل این سفر بزرگ انجام پذیرد، و مسلمانان با دریافت آخرین دستور که در حقیقت نقطه پایانى در ماموریتهاى موفقیت آمیز پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود از هم جدا شوند. روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عید قربان مىگذشت، ناگهان دستور توقف از طرف پیامبر (صلی الله علیه و آله) به همراهان داده شد، مسلمانان با صداى بلند، آنهایى را که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت کردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نیز برسند، خورشید از خط نصف النهار گذشت، مؤذن پیامبر (صلی الله علیه و آله) با صداى اللَّه اکبر مردم را به نماز ظهر دعوت کرد، مردم به سرعت آماده نماز مىشدند، اما هوا بقدرى داغ بود که بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روى سر بیفکنند، در غیر این صورت ریگهاى داغ بیابان و اشعه آفتاب، پا و سر آنها را ناراحت مىکرد. نه سایبانى در صحرا به چشم مىخورد و نه سبزه و گیاه و درختى، جز تعدادى درخت لخت و عریان بیابانى که با گرما، با سرسختى مبارزه مىکردند. جمعى به همین چند درخت پناه برده بودند، پارچهاى بر یکى از این درختان برهنه افکندند و سایبانى براى پیامبر (صلی الله علیه و آله) ترتیب دادند، ولى بادهاى داغ به زیر این سایبان مىخزید و گرماى سوزان آفتاب را در زیر آن پخش مىکرد. نماز ظهر تمام شد. مسلمانان تصمیم داشتند فورا به خیمههاى کوچکى که با خود حمل مىکردند پناهنده شوند، ولى پیامبر (صلی الله علیه و آله) به آنها اطلاع داد که همه باید براى شنیدن یک پیام تازه الهى که در ضمن خطبه مفصلى بیان مىشد خود را آماده کنند. کسانى که از پیامبر (صلی الله علیه و آله) فاصله داشتند قیافه ملکوتى او را در لابلاى جمعیت نمىتوانستند مشاهده کنند. لذا منبرى از جهاز شتران ترتیب داده شد و پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر فراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود: من به همین زودى دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما مىروم. من مسئولم، شما هم مسئولید. شما درباره من چگونه شهادت مىدهید؟ مردم صدا بلند کردند و گفتند: "نشهد انّک قد بلغت و نصحت و جهدت فجزاک اللَّه خیرا"، ما گواهى مىدهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردى و شرط خیر خواهى را انجام دادى و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودى، خداوند ترا جزاى خیر دهد. سپس فرمود: آیا شما گواهى به یگانگى خدا و رسالت من و حقانیت روز رستاخیز و برانگیخته شدن مردگان در آن روز نمىدهید؟! همه گفتند: آرى، گواهى مىدهیم. فرمود: خداوندا گواه باش! ... بار دیگر فرمود: اى مردم! آیا صداى مرا مىشنوید؟ ... گفتند: آرى و به دنبال آن، سکوت سراسر بیابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چیزى شنیده نمىشد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: ... اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار مىگذارم چه خواهید کرد؟ یکى از میان جمعیت صدا زد، کدام دو چیز گرانمایه یا رسول اللَّه؟!. پیامبر (صلی الله علیه و آله) بلافاصله گفت: اول ثقل اکبر، کتاب خدا است که یک سوى آن به دست پروردگار و سوى دیگرش در دست شما است، دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید، و اما دومین یادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطیف خبیر به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشى نگیرید که هلاک مىشوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد. ناگهان مردم دیدند پیامبر (صلی الله علیه و آله) به اطراف خود نگاه کرد گویا کسى را جستجو مىکند و همین که چشمش به على (علیه السلام) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد، آن چنان که سفیدى زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان افسر شکستناپذیر اسلام است، در اینجا صداى پیامبر (صلی الله علیه و آله) رساتر و بلندتر شد و فرمود: "ایها الناس من اولى الناس بالمؤمنین من انفسهم"، چه کسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!. گفتند: خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله) داناترند، پیامبر (صلی الله علیه و آله) گفت: خدا، مولى و رهبر من است، و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم) سپس فرمود: "فمن کنت مولاه فعلى مولاه"، هر کس من مولا و رهبر او هستم، على، مولا و رهبر او است. و این سخن را سه بار و به گفته بعضى از راویان حدیث، چهار بار تکرار کرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض کرد: "الّلهم وال من والاه و عاد من عاداه و احبّ من احبّه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حیث دار"، خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن کس که او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد، یارانش را یارى کن، و آنها را که ترک یاریش کنند، از یارى خویش محروم ساز، و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن. سپس فرمود: "الا فلیبلغ الشاهد الغائب"، آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند. خطبه پیامبر (صلی الله علیه و آله) به پایان رسید، عرق از سر و روى پیامبر (صلی الله علیه و آله) و على (علیه السلام) و مردم فرو مىریخت، و هنوز صفوف جمعیت از هم متفرق نشده بود که امین وحى خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) خواند: "الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی ..."، امروز آئین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم، پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: "اللَّه اکبر، اللَّه اکبر على اکمال الدین و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولایة لعلى من بعدى"، خداوند بزرگ است، همان خدایى که آئین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد، و از نبوت و رسالت من و ولایت على (علیه السلام) پس از من راضى و خشنود گشت. در این هنگام شور و غوغایى در میان مردم افتاد و على (علیه السلام) را به این موقعیت تبریک مىگفتند و از افراد سرشناسى که به او تبریک گفتند، ابو بکر و عمر بودند، که این جمله را در حضور جمعیت بر زبان جارى ساختند: "بخّ بخّ لک یابن ابى طالب اصبحت و امسیت مولاى و مولا کلّ مؤمن و مؤمنة"، آفرین بر تو باد، آفرین بر تو باد، اى فرزند ابو طالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدى. در این هنگام ابن عباس گفت: به خدا این پیمان در گردن همه خواهد ماند. و حسان بن ثابت شاعر معروف، از پیامبر (صلی الله علیه و آله) اجازه خواست که به این مناسبت اشعارى بسراید، سپس اشعار معروف خود را بیان کرد.