امام سجاد علیه السلام و مرد فحاش:
امام علی بن الحسین علیه السلام در خانه اش برای مهمانان خود سخن می گفت ، در همین هنگام شخصی از راه رسید و شروع به بدگوئی از امام نمود و امام را به کارهای زشت و دروغگوئی متهم کرد و صفت های ناشایست بسیاری را به ایشان نسبت داد ؛ امام در جواب سخنان آن مرد هیچ نگفت و خاموش ماند ، مرد پس از اینکه سخنان خود را تمام کرد ، برخاست و به منزل خود رفت ، پس از اینکه مرد خارج شد ، امام به یاران و اطرافیانش فرمود : {{ از شما می خواهم با من بیائید ؛ تا جواب آن مرد را بازگویم }} حاضرین در مجلس پذیرفتند ، امام سجاد علیه السلام کفش خود را به پا نمود و پیاده با دیگران به راه افتاد.خانه آن مرد را یافتند و امام خود دقُ الباب کرد و مرد فحاش را صدا کرد ، مرد وقتی که صدای امام را شنید ، با ناراحتی زیاد و حالتی پریشان { به خیال اینکه امام برای گرفتن انتقام آمده } بیرون آمد. امام زین العابدین علیه السلام با مهربانی به وی گفت : (( ای برادر ، چیزهایی را که درباره من گفتی ، اگر واقعا در من وجود دارد و آنچنان هستم که تو گفتی ، از خداوند آمرزش و بخشش می طلبم و توبه میکنم ، و اما اگر آن عیب ها و بدی هایی که گفتی ، در وجود من نیست ( و به ناروا گفتی ) خداوند بزرگ و متعال تو را بیامُرزد و تو را عفو کند و از گناهت درگذرد )) مرد فحاش که چنین انتظاری نداشت ، وقتی این سخنان امام را شنید ، از کار خویش بسیار خجل و شرمنده گشت و پیشانی امام را بوسید و گفت : سخنانی که گفتم همه لایق خود من است و اصلا در شان شما نیست ، بلکه خود من بدان صفت ها سزاوار هستم )). 📚داستانهای کوتاه از تاریخ اسلام صفحه 11
- ۹۴/۰۸/۰۴