خطرناکتر از ارتش آمریکا!
روزی که رهبر معظم انقلاب اسلامی درباره نفوذ هشدار دادند، آنها که در جریان برخی «نقشههای کشیده شده درباره آینده» بودند دانستند که این هدفگیری چقدر دقیق است. از یک منظر، اصل مساله این بود که توافق هستهای – هم اعتبار اجتماعی ناشی از آن، هم فضای رسانهای شکل گرفته حول و حوش آن و هم سرمایه مالیای که احتمالا به دنبال آن تولید خواهد شد- قرار است در خدمت کدام برنامه سیاسی قرار گیرد. هم در آمریکا و هم در ایران، برخی نزدیکان به مذاکرات هستهای، پنهان نمیکردند که برجام برای آنها صرفا ارزش واسطهای دارد و هدف نهایی نیست. مقامهای آمریکایی برجام را زیرساختی برای مهار استراتژیک ایران، تغییر معادله قدرت در داخل ایران و کاستن از نفوذ منطقهای فزاینده آن میدانستند و در داخل هم گفته میشد برجام یک سکو است که باید روی آن ایستاد و به سمت هدفهای بزرگتر پرش کرد.
استعاره نفوذ، کل این بازی را بر هم زد. به لحاظ راهبردی، این تعبیر کل برنامه تفاهم شده میان برخی طرفها در مرحله پسابرجام را منتفی اعلام میکرد. قبل از هر چیز تبدیل شدن بحث نفوذ به کلیدواژه محوری در مدیریت فضای پسابرجام به این معنا بود که درک دقیقی از هدفهای بعدی همه طرفها در سطوح عالی نظام، شکل گرفته است و در این باره که برجام میتواند و از نظر برخی باید مقدمه دگرگونی کامل ساختاری در ایران و سپس تغییر نقشه ژئوپلیتیک منطقه باشد، هیچ سوءتفاهمی وجود ندارد. راز اصلی عصبانیتهای این روزها را باید همینجا جستوجو کرد. ضربه خوردن پروژه نفوذ، اجرای بستههای مکمل برجام را غیرممکن میکند. برجام بنا بود در داخل ایران افکار عمومی را گروگان و دولت را همکار آمریکا نگه دارد. با بسته شدن مجاری راهبرد «تعامل پایه»ای که قلب آن باز کردن پای آمریکا به داخل ایران به بهانهها و اشکال مختلف است، اجرای این پروژه عملا ناممکن خواهد شد. همچنین برجام قرار بود به الگویی برای درگیر کردن ایران در یک سلسله فرآیندهای سیاسی «مذاکرهمحور» در منطقه بدل شود که خروجی آن نشستن تعامل به جای مقاومت و بده بستان پای میز مذاکره به جای نبرد در میدان باشد. توجه عمیق و بموقع رهبر معظم انقلاب اسلامی به ابعاد پنهان این پروژه، این امر را هم تقریبا به طور کامل منتفی کرده و امروز دیگر آمریکاییها هم در این باره تردید ندارند که برجام اگر استراتژی منطقهای ایران را تهاجمیتر نکرده باشد، قطعا چیزی از شدت آن نکاسته است.
بسیار خب! اگر ضمیمههای داخلی و منطقهای برجام از آن گرفته شود، چه چیزی باقی خواهد ماند؟ من فکر میکنم دقیقا اندیشیدن به این مساله است که ذهن و زبان اعتدالیون را چنین تلخ و تند کرده است. جواب این است: تقریبا هیچ! اگر برجام یک تاکتیک باشد نه استراتژی، یک مصالحه حداقلی باشد نه یک افتخار ملی، یک امر دفعی باشد نه یک راهبرد مستمر و اگر مقدمهای برای مقاومت جدیتر در داخل و خارج در مقابل آمریکا باشد نه تن دادن به «تعریفهای دوجانبه با آمریکا»- به تعبیر گزارش کمیسیون برجام- از دیگر حوزههای اقتدار راهبردی ایران، آن وقت برجام یک فاجعه برای نقشه 10 سالهای خواهد بود که آمریکا با هدف بدل کردن ایران از یک حریف به یک مهره طراحی کرده است.
برجام در این صورت حتی میتواند وضع را بدتر کند، برجام میتواند بر اعتبار داخلی نظام بیفزاید، منابع مالی آن را توسعه دهد، برخی چهرههای سابقا همکار غرب را به استخدام اهداف جمهوری اسلامی درآورد و پیش بردن پروژههای ایرانستیزی در محیطهای بینالمللی را دشوار کند. آن وقت آمریکا چه چیز به دست آورده است؟!
ظاهرا این سوال در حال تبدیل شدن به یک مساله بسیار آزاردهنده است؛ هم برای آمریکا و هم برای کسانی در داخل که تصور میکنند معادله معکوس شده و ممکن است توافق هستهای مقدمه بیاعتبار شدن و سقوط آنها باشد نه چنان که پیشتر میپنداشتند، تبدیل کردن آنها به نیروهای سیاسی ابدی و بیرقیب در ایران.
روایت درست از صورت مساله نفوذ، ما را مستقیما به مفهوم امنیت میرساند. شاید اگر بخواهیم اصلیترین هدف آمریکاییها را از 2 برنامه داخلی و منطقهای که برای دوران پسابرجام طراحی کرده بودند در یک جمله خلاصه کنیم بهترین تعبیر این باشد: امنیتزدایی از ایران و وارد کردن ایران به فاز ناامنی استراتژیک. کاملا روشن است که آنچه امروز آمریکاییها را بشدت آزار میدهد این است که در میانه یک منطقه بشدت بیثبات و ناامن، ایران نه فقط امن و باثبات است بلکه امنیت را صادر هم میکند. شاید آمریکاییها نگویند اما رصدهای دقیق اطلاعاتی انجام شده در سالهای گذشته تردید باقی نگذاشته است که هدف خلق پدیدهای به نام داعش هم در اصل و در نهایت ناامن کردن ایران است و همه آنچه اکنون در منطقه میبینیم مقدماتی است برای رسیدن به این مرحله فرجامین. این ناامنی چگونه قرار است رخ بدهد؟ در محیط منطقهای، ایران در دور کردن چشمههای ناامنی از مرزهای خود به نحو رشکبرانگیز و بیسابقهای موفق بوده است. بنابراین طبیعی است که فکر کنیم آمریکاییها به داخل ایران چشم دوختهاند.
آمریکا در داخل ایران چگونه عمل میکند؟ مسلما اجرای پروژههای آمریکایی در داخل ایران از طریق هیپنوتیزم یا تله پاتی رخ نمیهد. آمریکاییها یک شبکه همکار در داخل ایران دارند که هم واسطههای اجرای برخی ماموریتها در ایران هستند و هم گاه کارفرما و پیمانکار آن. اگر در 2 سال گذشته 3-2 درس اصلی از مذاکرات هستهای آموخته باشیم، لااقل برای من، یکی از آنها این است که آمریکاییها قطعا به این باور رسیدهاند که پروژههای آنها در ایران بدون داشتن یک جریان همکار ماهر، شبکه شده، آموزش دیده و جسور هرگز به نتیجه نمیرسد. آمریکاییها حداقل در 2 مقطع به این مساله اعتراف کردهاند؛ یک بار زمانی که پرسش از مکانیسم اثرگذاری تحریمها بر محاسبات راهبردی در ایران برای آنها بسیار جدی شده بود و یکی از پاسخهایی که در نهایت برای آن پیدا کردند این بود که بدون وجود یک جریان داخلی که فشار را به سازش ترجمه کند، تشدید خطی تحریمها کاملا بیفایده است. فشار صرفا زمانی موثر خواهد بود که کسانی فشار را در داخل نمایندگی کنند و برای خلاص شدن از فشار آدرس سازش به جامعه بدهند. بنابراین از منظر راهبردی، شبکه همکار آمریکا در ایران درست به اندازه تحریمها و بلکه بیش از آن برای آمریکا ارزشمند است. این شبکه هم چشمه تولید تحریم بود
ـ چنانکه پیشتر حین بررسی چگونگی آغاز پروژه تحریمهای فلجکننده در سال 89 نشان دادهام ـ و هم از دید آمریکاییها عاملی برای رسیدن تحریمها به هدف اصلیاش یعنی تغییر محاسبات امنیت ملی در ایران. اگر این موضوع را هم در نظر بگیریم که آمریکاییها میگویند توافق هستهای برای آنها دستاوردهایی حتی بیشتر از یک حمله نظامی داشته است، میتوانیم نتیجه بگیریم خطری که شبکه جریان غربگرا میتواند متوجه امنیت و منافع ایران کند حتی از خطر ارتش آمریکا هم بیشتر است. مقطع دومی که آمریکاییها ناچار شدند درباره ارزش این شبکه زبان به اعتراف بگشایند زمانی بود که کار آنها در سوریه گره خورد. «آنتونی کردزمن» به عنوان معلم استراتژیک پنتاگون یک بار نوشت مشکل اصلی آمریکا در سوریه این است که یک شبکه همکار قدرتمند داخلی ندارد. کردزمن عراق را با سوریه مقایسه کرده و گفته بود علت اینکه کار در عراق پیش میرود این است که آمریکا کسانی را دارد که روی زمین برای آن بجنگند ولی در سوریه نه چنین شبکهای وجود دارد و نه به این سادگیها قابل ایجاد است. نتیجه این بود که یک بار دیگر آمریکاییها تاکید کردند بهرهمند بودن از کسانی که به نحو سیستماتیک منافع و ماموریتهای آنها را نمایندگی کنند، در واقع بخشی از ماشین جنگی آنها علیه کشورهای هدف است.
در ایران البته موضوع بسیار پیچیدهتر است. من قصد ندارم در این نوشته به تئوری، سازمان و اهداف پروژه جدید نفود آمریکا در ایران بپردازم. این کاری است که بزودی و در یک چارچوب متفاوت انجام خواهد شد.
آنچه به اجمال در اینجا میتوان گفت این است که برنامه آمریکا برای نفوذ در ایران هر چه هست، قرار نیست در خلأ اجرا شود. اجرای این برنامه ماموریت یک شبکه کاملا سازمان یافته است که از مدتها قبل برای شکلدهی به اجزای مختلف آن کار شده است. اگرچه این شبکه همه «سازمان کار نفوذ» نیست ولی بخش مهم و بسیار نیرومندی از آن را تشکیل میدهد. شاید برای نخستینبار کسانی که یا خود این شبکه را ساختهاند یا از جزئیات فعالیت آن اطلاع دارند، دریافتهاند که نه این یا آن فرد خاص، بلکه کلیت این شبکه که شاید مهمترین دارایی غرب در ایران است – در همه ابعاد مالی، امنیتی، سیاسی و رسانهای- زیر ضربه قرار گرفته است. حقیقت این است که در مقایسه با عمق ضربهای که غرب دریافت کرده، هیچ نوع سر و صدا، شانتاژ و شلوغکاری زیاد نیست. غربیها میدانند اگر «دوستان خوب آنها» در ایران آسیب ببینند آن وقت همه برنامههای آینده آنها بدل به رؤیا خواهد شد. بنابراین موضوع را باید بسیار جدی گرفت. منازعه نوینی آغاز شده است. دعوا نه بر سر برجام بلکه بر سر نوع میوههایی است که بناست این درخت به بار بیاورد. نظام جمهوری اسلامی در حال سمزدایی از این نهال است. طبعا آنها که قرار بود زهر در کام این ملت بکنند عصبی هستند. این خبر خوبی است
- ۹۴/۰۸/۱۹