شاید این جمعه همان جمعه که می آید شد
جمعه, ۶ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۶ ق.ظ
هر که در طایفه منتظران جا دارد
چشم امید به بیداری فردا دارد
ما که یک عمر دم از یاری مولا زده ایم
گرچه گفتیم، ولی، وقت عمل جا زده ایم
ما نفهمیده در این قائله سر بار شدیم
عاشقی دردسری بود، گرفتار شدیم
غیر هر جمعه که ما لحظه شماری کردیم
تا به پایان برسد فاصله، کاری کردیم؟!
ما نشستیم و فقط درد سرودیم از تو
غزل ساده ی برگرد سرودیم از تو
با حساب دل خود هر چه شمردیم نشد
بی ریا هیچ دعایی به تو تقدیم نشد
انتظار فرج و دیده ی تر کافی نیست
ندبه و عهد به هنگام سحر کافی نیست
آآآآآآآآی مردم پسر فاطمه تنهاست هنوز
قرن ها رفته و او منتظر ماست هنوز
یازده قرن گذشته ست و زمستان باقیست
یوسفی رفته و تنها غم هجران باقیست
گرچه گاهی دل او را به گنه لرزاندیم
عهد خواندیم و بر آن عهد مصمم ماندیم
شک نداریم که این معرکه رد خواهد شد
شاید این جمعه همان جمعه که می آید شد ...
- ۹۴/۰۹/۰۶