آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود گوشه چشمی به ما کنند؟
بخشی از فرمایشات حضرت استاد سید علی اکبر صداقت حفظه الله شاگرد حضرت آیت الله کشمیری در همایش طبیب روحانی (بزرگداشت آیت الله کشمیری)
آقای کشمیری عاشق علی علیه السلام بود،عاشق امیرالمؤمنین بود و این مشهود بود، خیلی مشهود بود.
بنده خیلی اساتید را دیدم، اسم نمی برم، حالا شما اسم همه آنها را شنیدید و آنها وفات کردند ولی کسی را در عشق امیرالمؤمنین علیه السلام ، مثل ایشان ندیدم...
یک مصاحبه ای با استاد نمودند وقتی سؤال می کنند وادی السلام؟ شما یک نگاهی بکنید به چهره ایشان می بینید رنگ و رویش عوض می شد، وقتی می گویند نجف اصلاً مجسم می شود که ایشان عاشق نجف است، یک خصوصیت خیلی عالی در ایشان بود ...
حالا صحبت در این است که آقای کشمیری چطور شد که به این مقام رسید؟ اولاً این که ایشان از اول جذبه داشت.
استاد فرمودند: از بچگی طلب در من بود، هفت یا هشت ساله بودم، نزدیک مدرسه جدّ ما آیت الله آقا سید محمد کاظم یزدی، داشتم بازی می کردم، یک شیخی مرا دید، گفت: تو به درد بازی نمی خوری، تو سرت نور است. همین باعث شد یک انقلابی در ایشان پیش آمد، یعنی اولین نفری که در ایشان تصرّف کرد، مرحوم آیت الله آقا شیخ مرتضی طالقانی بود که او شاگرد آخوند کاشی بوده است .
حضرت آیت الله بهجت هم سر درس می فرمودند: مرحوم طالقانی یک ساعت به اذان صبح می رفتند حرم امیرالمؤمنین زیارت، بین الطلوعین برمی گشتند. دائم توی مدرسه بودند.
حالا شاید کسی سؤال بکند که آقا مگر میشود با یک نگاه، با یک حرف، کسی متحوّل شود؟ بله شرطش این است که قابلیت و استعداد داشته باشد...
کسی از عارف حق شیخ ابوسعید ابوالخیر پرسید که این همه دولت (عرفانی) از کجا یافتی؟ گفت: بر کنار جوی آب می رفتم، پیر شیخ ابوالفضل سرخسی از آن جانب دیگر می رفت چشمش بر ما افتاد؛ این همه دولت از آنجاست.
حافظ فرمود:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود گوشه چشمی به ما کنند؟
آقای کشمیری هیجده ساله بودند که آقا شیخ مرتضی وفات کردند، 5 سال با مرحوم آقای قاضی بودند، بعد از پنج سال، آقای قاضی هم وفات کرد، بعد در سن 26 یا 27 سالگی پدر استاد فوت کردند.
بعد جالب این که پدر ایشان با عرفان رابطه خوبی نداشت، استاد می فرمودند: ما یواشکی می رفتیم پیش مرحوم آقای قاضی .
تا این که پدرم امیرالمؤمنین رادر خواب دیدند. حضرت به پدرم فرمودند: از این جا یعنی از شکم تا اینجا (روی سر) من عبدالکریمم. دیگر پدرم با من کار نداشت که پیش آقای قاضی می رفتم!! ببینید امیرالمؤمنین بچه خودش را دوست دارد، مخصوصاً بچه ای که می خواهد یک تغییر و تحوّلی بدهد، قلب ها و فکرهایی که آماده است را بعد تغییر بدهد و به منزل برساند.
یک مطلب دیگری که خانم آقای کشمیری هم از استاد نقل کردند این بود که، آقا می فرمودند: من از بچگی با پیرمردها بودم. استادی آمد خانه اش جلو استادش دو زانو می نشست،تکیه نمیکرد به پشتی،خیلی احترام می کرد.
- ۹۵/۰۲/۰۲