حکایت اندر پاچه خواری و کف و سوت
سه شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۳۴ ب.ظ
در کتاب نخجیرگاه از زبان ناصرالدین شاه نقل است: ما را بقصد شکار "آهو"!...بدشت قزوین بردند!... و من در شش زرعی به شکار شلیک کردم!...
من بچشم خود دیدم که تیرم به خطا رفت !...
ولی اطرافیان بشدت هر چه تمامتر هورا و هیاهو و سر و صدا راه انداختند که دست اعلیحضرتا که تیرت به هدف خورد!!...
و من در حالیکه به فکر فرو رفته بودم به ملازمینم گفتم: آینده این ملک و مملکت "تنگ و تاریک است"!... زیراکه "پاچه خواری"!... ریشه این سرزمین را خواهد سوزاند!!...
جالب اینکه اینان پی به مقصودم نبردند و چند باره شروع کردند به تشویقم و هورا کشیدن!!...
و چقدر امروز این فریاد کشیدن ها آشناست، آن روز با کف زدن، هورا کشیدن، و امروز با..
- ۹۵/۰۴/۱۵