نرسرجوخه جبار
حسین قاسمی
"میگویند که در ایام قدیم،در یکی از پاسگاههای ژاندارمری سابق،ژاندارمی خدمت میکرد که مشهور بود به سرجوخه جبّار.
این سرجوخه جبار،مانند بسیاری از همگنان و همکاران خودش در آن روزگار،سواد درست حسابی نداشت ولی تا بخواهی زبل و کارآمد بود و در سراسر منطقه خدمت او،کسی را یارای نفس کشیدن نبود.
از قضای روزگار،در محدوده خدمت سرجوخه جبار،دزدی زندگی می کرد که به راستی، امان مردم را بریده و خواب سرجوخه جبار را آشفته گردانیده بود.
سرجوخه جبار،با آن کفایت و لیاقتی که داشت،بارها،دزد را دستگیر کرده،به محکمه فرستاده بود ولی،گردانندگان دستگاه ،هربار به دلایلی و از آن جمله فقد دلیل برای بزهکاری دزد یاد شده،او را رها کرده بودند، به گونهای که،گاهی،جناب دزد، زودتر از مأموری که او را مجلوبا و مغلولا به مرکز دادگستری برده بود،به محل بازمیگشت، و برای دلسوزانی سرجوخه جبار،مخصوصا چندبار هم،از جلو پاسگاه رد میشد و خودی نشان میداد یعنی که بعله...
یک روز،سرجوخه جبار،که از دستگیری و اعزام بیهوده دزد سیه کار وازادی او به ستوه آمده بود،منشی پاسگاه را فراخواند و به اودستور داد که قانون مجازات را بیاورد و محتویات آن را،برای سرجوخه بخواند.
منشی پاسگاه،کتاب قانونی را که در پاسگاه بود،آورد و از صدر تا ذیل،برای سرجوخه جبار خواند.
ماده 1...ماده 2...ماده 3...الخ...
سرجوخه جبار،که در تمام مدت خوانده شدن متن قانون مجازات خاموش و سراپاگوش بود،همینکه منشی پاسگاه آخرین ماده قانون را،خواند و کتاب را بست،حیرت زده و آزردهدل،به منشی گفت:
-اینها که همهاش ماده بود،آیا این کتاب، حتی یک«نر»نداشت؟
آنگاه سرجوخه جبار،به منشی گفت:
-ببین در این کتاب،صفحه سفید هست؟
منشی کتاب را گشود و ورق زد و پاسخ داد:
-قربان!در صفحه آخر کتاب،به اندازه نصف صفحه،جای سفید باقیمانده است.
سرجوخه جبار گفت:
-قلم را بردار و این مطالب را که میگویم بنویس و چنین تقریر کرد:
«نر»سرجوخه جبار:هرگاه یک نفر،شش بار به گناه دزدی،از طرف پاسگاه دستگیر و به محکمه فرستاده شود و در تمام دفعات، از تعقیب و مجازات معاف گردد و به محل بیاید و کار خودش را از سر بگیرد،برابر«نر سرجوخه جبار»،محکوم است به اعدام!
پس از اتمام کار منشی،سرجوخه جبار، نخست،زیر نوشته را انگشت زد و مهر کرد و پس از آن،دستور داد دزد را دستگیر کنند و به پاسگاه بیاورند.آنگاه او را،در برابر جوخه آتش قرار داد و فرمان اعدام را، دربارهاش اجرا کرد.
گویا خبراین ماجرا،به گوش حاکم وقت رسانده شد و حاکم دستور داد سرجوخه جبار را، به حضورش ببرند.
هنگامی که سرجوخه جبار،به حضور حاکم رسید، پرخاشکنان از او پرسید چرا چنان کاری کرده است.
سرجوخه جبار پاسخ داد:
-قربان!من دیدم در سراسر قانون مجازات،هرچه هست،ماده است ولی حتی یک «نر»توی آن همه ماده نیست و آنوقت فهمیدم که عیب کار از کجا است و چرا دزدی که یک منطقه را،با شرارتهایش جان به سر کرده است،هربار که دستگیر میشود،بدون آنکه آسیبی دیده باشد،آزاد میشود و به محل باز میگردد.
این بود که لازم دیدم درمیان «ماده»های قانون مجازات،یک«نر»هم باشد. این است که خودم آن نر را به قانون اضافه و دزد را طبق قانون،اعدام کردم و منطقه را از شرّ او آسوده گردانیدم!"
حق باسرجوخه جباربود بااین ماده ها نمی شود بافسادمبارزه کرد،نرمی خواهد.
- ۹۵/۰۵/۰۲