بیست سال پس از آژانس شیشه ای
در حد یک خبر سه خطی که حتی اندازه دعوای دو سلبریتی بر سر زیرپیراهنی یکیشان به هنگام دریافت سیمرغ جشنواره فیلم فجر ارزش جنجال سازی نداشت پیامی مخابره شد:
"کریم نورمحمدی" جانباز دفاع مقدس که چند هفته پیش همسرش در اعتراض به عدم رسیدگی بنیاد شهید مقابل ساختمان این سازمان خودسوزی کرده بود دارفانی را وداع گفت!
احتمالا مرگ او "حق" بوده اما قطعا حیات ما "باطل" است:سکوتی مصلحت آلود در برابر عدالت ذبح شده و غیرتی آسوده که رضایت میدهد به قربانی شدن قربانی امنیت این ملک و مملکت در زمانه جنگ...این حیات چه رنگی از حق میدهد؟
"کریم نورمحمدی" و همسر بستری شده اش در بخش سوختگی بیمارستان هردو در یک چیز مشترکند:آنها "ارزش خبری" ندارند،چهره نشده اند،عکس انداختن با آنها رای هیچ کاندیدایی را جابجا نمیکند...هیچ بخشنامه ای سخن گفتن از آنها را منع نکرده اما آنها بالقوه سوژه های سانسور شده ای هستند.با شهادت مرد و خودسوزی زن هیچ موج همدردی ای شکل نمیگیرد...آنها زیرپونز نقشه اند،آنها هیچ معادله ای را جابجا نمیکنند،آنها فراموش شده های صنعت انسانیت اند،آنها کالایی بی تقاضا در معادلات "بازار آزاد" اند و مخلص کلام آنها چیزی شبیه همان "عباس" های آژانس شیشه ای اند!
نوشتن اینها در روز آخر نوروز یک یادآوری تلخ است از اولین لحظات نوروز در آخرین سکانس آژانس شیشه ای...آنجا که عباس در آغوش کاظم سال را تحویل میکند،در آسمان شهری که بنیاد شهیدش درگیر "توسعه" و رنگ آمیزی است و جانبازش مخل امنیت ملی!...آنجا حاجکاظمی بود تا که بتواند سربازی را خلع سلاح کند و ژ۳ بدست بدنبال شاهد(نه گروگان) بگردد اما اینجا همسر کریم نورمحمدی محکوم به یک لیتر بنزین بود و جرقه فندکی و خودسوزی ای ناکام...۲۰سال از آژانس شیشه ای میگذرد،سلمان آژانس حالا بزرگتر از هر زمانی تبدیل به آقای کارگردان سینما شده اما گویا نصیحت بغض آلود حاج کاظم به سلمان هنوز در گذر این بیست سال گم شده است:«قول بده با امثال عباس مهربون تر باشی!»
@chobealef
- ۹۶/۰۱/۱۳