چرا امیرالمومنین بعد از شهادت همسرش از قاتلان انتقام نگرفت
روزی اشعث بن قیس گفت: یا علی! چرا شمشیر نکشیدی؟
علی(علیه السلام) به او فرمود:همه اهل بدر و پیش کسوتان مهاجر و انصار را به کمک خواستم ولی از آن همه مسلمان فقط چهار نفر پاسخ مثبت دادند: سلمان، ابوذر، مقداد و زبیر و از اهل بیت خودم هم کسی نداشتم که با آن بتوانم حقم را بگیرم چون حمزه در احد به شهادت رسید و برادرم جعفر هم در موته شهید شد و کسی برایم نماند مگر دو نفر ذلیل، خوار، عاجز و ناتوان، عباس و عقیل. به خاطر نبودن یار و یاور حقم را گرفتند.» (بحارالانوار، ج 29، ص 465 ، ح 55 به نقل از کتاب سلیم بن قیس).
البته درباره رفتار و سیره معصومان(علیهم السلام) از دو زاویه «پیش نگاه» و «پس نگاه» مى توان به قضاوت نشست.
با نگرش «پیش نگاه» امامان - علیهم السلام - معصوم هستند و «قول، فعل و تقریر» آنان، به ویژه در مسائل مرتبط با امامت و هدایت جامعه، از هر گونه خطا و اشتباه مصون است. با پایبندى به این اصل اساسى باید به صحت رفتار و سیره امامان(علیهم السلام) اعتقاد داشته، به مقدار توانایى در پى کشف اسرار و دلایل آن باشیم تا به عنوان الگو در زندگى خود به کار بندیم.
بانگرش «پس نگاه» نیز مى توان به خردمندى و دوراندیشى امامان(علیهم السلام) در موضع گیرىهاى آنان پى برد؛ زیرا رفتار و موضع گیرى امامان، با ملاحظه تأثیرگذارى در طول تاریخ و پیروزى نهایى حق بر باطل، تحقق مى یابد؛ اگر چه در زمان خودشان این پیروزى اتفاق نیفتد.
با این نگاه، صبر و سکوت امام على(علیه السلام) فریادى رسا بر مظلومیت آن حضرت در طول تاریخ است. سکوت حضرت، زمینه سوء استفاده دشمنان را خشکاند؛ چنان که ابوسفیان حاضر شده بود با امام على(علیه السلام) بیعت و علیه خلفا اقدام کند؛ اما امام على(علیه السلام) با آگاهى و دوراندیشى دست رد برسینه آن بدخواهِ مسلمانان زد. روزى دیگر امام على(علیه السلام) در پاسخ به حضرت فاطمه فرمود:
«اگر مىخواهى نام پدرت[رسول الله] همچنان باقى بماند، باید صبر کنیم».
براساس روایتى دیگر، امام على(علیه السلام) فرمود: «به خدا قسم، اگر خطر نابودى دین و بازگشت کفر و پراکندگى مسلمانان در میان نبود، این گونه صبر نمىکردم». (بحارالانوار، مجلسى، ج32، ص61)
این دو نمونه تاریخى و نمونه هاى فراوان دیگر حکایت از آن دارد که حساسیت زمانه اقتضا مىکرد، براى حفظ ظاهر اسلام، اهلبیت آن چنان صبر کنند و «خار در چشم و استخوان در گلو» روزگار بگذرانند. اما نکته مهم آن است که در کنار این صبر، باید حق و حقیقت در طول تاریخ آشکار بماند و سیاهى ظلم و خیانت براى همگان آشکار شود.
هنر امام على(علیه السلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) آن بود که به گونه اى رنج را تحمل کردند که روسیاهى آن براى ظالمان در طول تاریخ قابل پاک شدن نباشد و وجدان هر انسان منصفى در طول تاریخ به حقانیت اهلبیت گواهى دهد. به عنوان یک اصل کلى مىتوان گفت:
«هرگاه اظهار حق بامظلومیت همراه باشد، ماندگارى آن بیشتر خواهد بود و هر چه مظلومیت بیشتر باشد، تأثیر آن حق در طول تاریخ پررنگتر خواهد بود.»
از این رو، کشاندن امام على(علیه السلام) براى بیعت و محنتهاى حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در این زمینه از جهت تاریخى و روابط زمینى یک «تحمیل» و ظلم آشکار بود، اما از جهت ملکوتى و آسمانى یک «انتخاب» به شمار مىآمد. به همین جهت، برخى اهل معرفت گفتهاند: «على(علیه السلام) را نبردند بلکه خودش رفت؛ اما به گونهاى که در طول تاریخ ظلم غاصبان قابل انکار نباشد.»
همچنین بزرگان ما در پاسخ این پرسش که چرا حضرت على(علیه السلام) در اینباره صبر کرد و با آن همه شجاعت دست به شمشیر نبرد و از حضرت زهرا دفاع نکرد و انتقام آنحضرت را نگرفت گفته اند؟ ممکن است چنین برداشتى صورت گیرد که تنها راه رسیدن به حق، استفاده از شمشیر و زور است و تنها مىتوان با توسل به نیروى قهریه، بدون در نظر گرفتن شرایط و پیامدهایى که ممکن است به دنبال داشته باشد، حق را ستاند؛ اما سیره پیامبران و به ویژه پیامبر گرامى اسلام(صل الله علیه و آله) نشان مى دهد که آن بزرگوار نیز هرگز با توسل به زور به دنبال انجام رسالت و تبلیغ دین نبودهاند و حتى در بسیارى از اوقات ستمها و ظلمهاى روا شده بر خود و پیروانشان را تحمل کردهاند تا بتوانند به مصالحى که آن را براى پیروانشان لازمتر مىدانستهاند، دست یابند.
پیامبر گرامى اسلام که اسوه حسنه ما مىباشد، همواره براى دستیابى به حق خود و پیروانشان تا آن زمان که مجبور نمىشدهاند، دست به شمشیر نمىبردهاند. و گاه مىشد که آن حضرت انجام عملى را تا موعد مقرر آن به تأخیر مىانداخت و یا به خاطر مصالح مسلمانان به پذیرش پیمانهاى ظالمانهاى تن مىداد.
مثلاً تمامى مفسران درباره آیه «وَ أَنذِر عَشیِرَتَکَ الأَقرَبینَ» سوره شعرا، آیه 214. اتفاق نظر دارند که این آیه در سال سوم بعثت نازل شده است و تا آن زمان هیچ یک از اقوام و خویشان پیامبر دعوت آن حضرت را از زبانشان نشنیده بودند و این تأخیر سه ساله به علت شرایط زمانى و مکانى ویژه بوده است. مثال دیگر این که در حدود سال ششم هجرت هنگامى که پیامبر با کفار قریش پیمان صلحى را منعقد کرد، هنگام نگارش پیماننامه آن حضرت، على(علیه السلام) را فرا خواند و فرمود: بنویس به نام خداوند بخشنده مهربان! سهیل بن عمرو، نماینده کفار قریش، گفت: این خدایى را که تو مىگویى، من نمىشناسم و تنها بنویس به نام خدا! پیامبر فرمود: همین را بنویس! پس پیامبر به على(علیه السلام) فرمود:
بنویس این قرارداد صلحى است بین رسول خدا و سهیل بن عمرو! سهیل گفت: اگر بر پیامبرى تو شهادت مىدادیم که با تو نمىجنگیدیم؛ تنها نام خودت و پدرت را بنویس!
در مفاد این قرارداد چنین آمده بود که به مدت ده سال بین مسلمانان و کفار جنگى در نگیرد. و هر شخصى از کفار به پیامبر پناهنده شود، بازگردانیده شود؛ اما اگر از افراد پیامبر کسى به قریش پناهنده شد، بازگشت داده نخواهد شد.
مفاد این پیماننامه هر چند به نظر برخی از صحابه ظالمانه و غیر قابل پذیرش بود، اما پیامبر براى حفظ مصالح امت اسلامى و اهدافى بسیار ژرفتر از انعقادِ یک پیمان صلح آن را پذیرفت.
حضرت على(علیه السلام) نیز با ملاحظه خطرهایى که در صورت قیام او، جامعه اسلامى را تهدید مىکرد از قیام و اقدام مسلحانه بر علیه ظالمان به حضرت زهرا خوددارى کرد، و با دشمنان خویش سازش نمود تا اصل اسلام محفوظ بماند. در این جا به چند نمونه از خطرهاى جدى که در آن دوران اسلام و مسلمانان را تهدید مىکرد، اشاره مىکنیم:
1. خطر مرتدین
بسیارى از گروهها و قبایلى که در سالهاى آخر عمر پیامبر مسلمان شده بودند، هنوز آموزشهاى لازم اسلامى را ندیده بودند و نور ایمان کاملاً در دل آنها نفوذ نکرده بود. از اینرو هنگامى که خبر درگذشت پیامبر اسلام در میان آنان منتشر گردید، گروهى از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بتپرستى را برافراشتند و عملاً با حکومت اسلام در مدینه مخالفت کرده، حاضر به پرداخت مالیات اسلامى نشدند. اینان با گردآورى نیروى نظامى، نظام نوپاى اسلامى را به شدت مورد تهدید قرار دادند. به همین جهت نخستین کارى که حکومت جدید انجام داد، نبرد با مرتدان بود. در چنین موقعیتى که دشمنان ارتجاعى اسلام، پرچم ارتداد را برافراشته و حکومت اسلامى را تهدید مىکردند، هرگز صحیح نبود که امام(علیه السلام) پرچم دیگرى به دست گیرد و قیام نماید.
حضرت على(علیه السلام) در یکى از نامههاى خود به مردم مصر، به این نکته اشاره مى کند و مى فرماید:
«آن گاه که پیامبر(صل الله علیه و آله) به سوى خدا رفت، مسلمانان پس از وى در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا، نه در فکرم مىگذشت و نه در خاطرم مىآمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا از اهل بیت او بگرداند، یا مرا پس از وى از عهدهدار شدن حکومت باز دارند. تنها چیزى که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوى فلان شخص (ابوبکر) بود. من دست باز کشیدم تا آن جا که دیدم گروهى از اسلام بازگشته، مىخواهند دین محمد را نابود سازند. پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارنش را یارى نکنم (و دست به قیام بزنم)، رخنهاى در آن بینم یا شاهد نابودى آن باشم، که مصیبت آن بر من سختتر از رها کردن حکومت برشماست، که حکومت کالاى چند روزه دنیاست...
2. خطر مدعیان دروغین نبوت
علاوه بر خطر مرتدین، مدعیان نبوت و پیمبرانى دروغین مانند «مسیلمه»، «طلیحه»، «سجاح» نیز در صحنه ظاهر شده، هر کدام طرفداران و نیروهایى دور خود گرد آوردند و قصد حمله به مدینه را داشتند که با همکارى و اتحاد مسلمانان پس از زحماتى فراوان نیروهاى آنان شکست خوردند.
3. خطر رومیان
خطر حمله احتمالى رومیان نیز مىتوانست مایه نگرانى دیگرى براى جبهه مسلمانان باشد، زیرا تا آن زمان مسلمانان سه بار با رومیان درگیر شده بودند. از همین روى رومیان مسلمانان را براى خود خطرى جدى تلقى مىکردند و در پى فرصتى بودند که به مرکز اسلام حمله کنند. اگر حضرت على(علیه السلام) دست به قیام مسلحانه مىزد، با تضعیف جبهه داخلى مسلمانان، بهترین فرصت به دست رومىها مىافتاد که از این ضعف استفاده کنند.
لذا در چنین شرایطی سکوت حضرت على(علیه السلام) همانند سکوت پیامبر است که گاهى براى مصلحت یا رفع فتنه سکوت مىنمود؛ مانند جریان طلب نمودن کاغذ و قلم در واپسین روزهاى حیات حضرت رسول که بعضى از حاضران (عمر) گفتند:
«اِنَّ رسول اللَّه(ص) یَهْجر»
؛ (صحیح مسلم، ج 5، ص 76، دارالفکر، بیروت). پیامبر هذیان مىگوید، یا به قولى: «قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْوَجَعُ»؛ (صحیح مسلم، همان؛ صحیح بخارى، ج 7، ص 9، دارالفکر، بیروت). درد بر او غالب شده است و بیهوده حرف مىزند. تا جایى که حضرت دستور فرمودند همه از خانه بیرون بروند و از نوشتن صرفنظر کردند و سکوت فرمود.
امیر مؤمنان على بن ابىطالب(علیه السلام) نیز به خاطر مصالح و رفع فتنه و جلوگیرى از نابود شدن اسلام سکوت کردند. ابو طفیل مىگوید: در روز شورا من در کنار آن خانه - محل شوراى شش نفره - بودم که سر و صدا از اندرون بلند شد. شنیدم که امام على(علیه السلام) مى فرمود:
«زمانى مردم با ابوبکر بیعت کردند به خدا قسم که من از او سزاوارتر بودم و حق با من بود؛ اما در عین حال اطاعت کردم تا مبادا مردم کافر شوند و گردن یکدیگر را با شمشیر بزنند. سپس ابوبکر براى عمر بیعت گرفت، در حالى که به خدا قسم من سزاوارتر بودم؛ ولى باز هم اطاعت کردم که مبادا مردم کافر شوند و امروز شما مىخواهید با عثمان بیعت کنید، اما به خدا سوگند، من رضایت نمىدهم و اطاعت نمىکنم».
در نهجالبلاغه نیز مىخوانیم که آن حضرت فرمود: «من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن درپیچیدم و کنار رفتم، در حالى که در این اندیشه فرو رفته بودم که آیا با دست تنها و بدون یاور به پا خیزم و حق خود و مردم را بگیرم و یا در این محیط پر خفقان و ظلمتى که پدید آوردهاند، صبر کنم؟ محیطى که پیران را فرسوده، جوانان را پیرو مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگى به رنج وا مىدارد. عاقبت دیدم بردبارى و صبر، به عقل و خرد، نزدیکتر است، لذا شکیبایى ورزیدم، ولى به کسى مىماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد، با چشم خود مىدیدم میراثم را به غارت مىبرند».( نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 3.)
امام(علیه السلام) در جای دیگر میفرماید: «خوب مى دانید که من از همه کس به خلافت شایسته ترم. به خدا سوگند، تا هنگامى که اوضاع مسلمین روبه راه باشد و در هم نریزد و به غیر از من به دیگرى ستم نشود، همچنان مدارا خواهم کرد».( نهجالبلاغه، صبحى صالح، خطبه 74.)
آرى، حضرت على(علیه السلام) در برابر ظالمان و غاصبان کاری نکرد، تا زحمتهاى 23 ساله پیامبر و خون شهدایى چون حمزه، جعفر طیار و... به هدر نرود. ایشان به جهت حفظ اسلام از انتقام خودداری کرد تا اصل اسلام باقى بماند.