بسم الله الرحمن الرحیم
از علامه جعفری پرسیدند چه شد که به این کمالات رسیدید؟
ایشان در جواب خاطره ای از دوران طلبگی تعریف می کنند که هر چه دارند از کراماتی است که به دنبال این امتحان الهی نصیبشان شده است. ایشان می گویند:ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم.خیلی مقیدبودیم در ایام سرور،مجالس جشن بگیریم وایام سوگواری راهم مجلس عزا داشته باشیم. شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا"سلام الله علیها".اول شب نماز مغرب وعشا خواندیم.آن گاه با فکاهیاتی مجلس جشن وسرور ترتیب دادیم.آقایی بود به نام شیخ حیدر علی اصفهانی که معدن ذوق بود.بعد از شب نشستیم،شربت هم درست شد مدیر مدرسه مان مرحوم آقا سید اسماعیل اصفهانی هم آن جا بود.به آقا شیخ علی گفت:آقا!شب نمیگذره حرفی داری بگو!
ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد.عکس یک دختر بود که زیرش نوشته بود"اجمل بنات عصرها"(زیباترین دختر روزگار).
گفت:آقایان!من درباره این عکس از شما سؤالی می کنم،
اگر شما را مخیر کنند بین این که با این دختر به طور مشروع وقانونی ازدواج کنید(از همان اولین لحظه ملاقات،عقد جاری شود وحتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد)وهزار سال با کمال خوش رویی وبدون غصه زندگی کنید،یا اینکه جمال علی (علیه السلام)را مستحباًزیارت وملاقات کنید،کدام را انتخاب می کنید؟
سؤال خیلی حساب شده بود:
یک طرف،دختر حلال وزیبا وهزار سال زندگی بی دغدغه بود، ویک طرف دیدار کوتاه حضرت علی علیه السلام.
گفت :آقایان!واقعیت را بگویید!جانماز آب نکشید درست جواب دهید.
اول مدیر مدرسه کاغذ را گرفت ونگاه کرد وخطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی گفت:سید محمد!ما یک چیزی بگوییم نری به مادرت بگویی ها؟ معلوم شد نظر آقای مدیر چیست.همه زدند زیر خنده.
کاغذ را به دومی دادند.گفت:
آقا شیخ علی !اختیار داری ،وقتی آقا(مدیر مدرسه)این طور فرمودند مگر ما قدرت داریم کپ خلافش را بگوییم...آقا فرمودند دیگه!دوباره خنده را ه افتاد.
نفر سوم گفت:آقا شیخ حیدر! این روایت از امام علی علیه السلام معروف است که فرمودند:ای حارث حمدانی !هر کس بمیرد مرا ملاقات میکند. پس ما ان شاءالله در موقعش جمال علی علیه السلام را ملاقات می کنیم!باز همه زدند زیر خنده.
نفر چهارم گفت:آقا شیخ حیدر،گفتی زیارت آقا مستحبی است؟گفتی آن طرف هم شرعی صد در صد؟آقا شیخ علی گفت :بلی.گفت چه عرض کنم والله.(باز هم خنده حضار)
نفر پنجم من بودم.این کاغذ را دادند دست من.دیدم که نمی توانم نگاه کنم،کاغذ را رد کردم به نفر بعدی،گفتم:من یک لحظه دیدار علی علیه السلام را به هزاران سال زندگی با این زن نمی دهم.یک وقت دیدم یک حالت خیلی عجیبی دست داد.تا آن وقت همچو حالتی ندیده بودم؛شبیه به خواب وبی هوشی.بلند شدم وبه حجره رفتم. یک دفعه دیدم یک اتاق بزرگی است یک آقایی نشسته صدر مجلس،تمام علامات وقیافه ای که شیعه وسنی درباره امام علی علیه السلام نوشته اند در این مرد صادق است. یک جوانی در سمت راستم نشسته بود،پرسیدم:این آقا کیست؟ گفت:این آقا خود علی "علیه السلام"است.من سیر او را نگاه کردم... .
آمدم بیرون،رفتم همان جلسه، کاغذ رسیده بود دست نفر نهم یا دهم،رنگم پریده بود.نمی دانم شاید مرحوم شمس آبادی بود خطاب به من گفت: آقا شیخ محمد تقی شما کجا رفتید وآمدید؟نمی خواستم ماجرا را بگویم، اگر می گفتم عیششان بهم می خورد،اصرار کردند ومن بالا خره قضیه را گفتم.خیلی منقلب شدند.
خدا رحمت کند آقا سید اسماعیل(مدیر)را خطاب به آقا شیخ حیدر گفت:آقا دیگه از این شوخی ها نکن،ما را بد آزمایش کردی! این ازخاطرات بزرگ زندگی من است. حالا....
پی نوشت:
باید چشم رو یه چیزایی ببندیم تا توفیق یه چیزهایی رو بهمون بدهند ، مواظب باشیم هر حرفی رو حتی حلال به زبون نیاریم حتی به شوخی، گاهی زدن اون حرف حتی به شوخی به پامون نوشته میشه به همین راحتی ، یا شریک در اون عمل میشیم ،مگه دعا غیر از حرف زدن است. باید مراقب بود . منبع : http://azf06.blog.ir/ هدیه به ارواح مومنین و مومنات فاتحه همراه صلوات
- ۱ نظر
- ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۴۳