- ۱ نظر
- ۱۸ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۷
چادر مادر من فاطمه، حرمت دارد...
نه فقط شبه عبایی مشکیست
که سرت بندازی
و خیالت راحت
که شدی چادری و محجوبه!
.
چادر مادر من فاطمه، حرمت دارد
قاعده، رسم، شرایط دارد
شرط اول همه اش نیت توست...
محض اجبار پدر یا مادر
یا که قانون ورودیه دانشگاه است
یا قرار است گزینش شوی از ارگانی
یا فقط محض ریا
شایدم زیبایی، باکمی آرایش!
نمی ارزد به ریالی خواهر...
چادر مادر من فاطمه،شرطش عشق است
عشق به حجب و حیا
به نجابت به وفا
عشق به چادر زهرا
که برای تو و امنیت تو خاکی شد
تا تو امروز شوی راحت و آسوده
کسی سیلی خورد
خون این سیل شهیدان
همه اش با هدف چادر تو ریخته شد.
.
خواهرم
حرمت این پارچه ی مشکی تو
مثل آن پارچه مشکی کعبه والاست
یادگار زهراست
نکند چادر او سرکنی اما روشت
منشت
بشود عین زنان غربی
خنده های مستی
چشمک و ناز و ادا
عشوه های ناجور
.
به خدا قلب خدا می گیرد
به خدا مادر من فاطمه شاکی بشود
به همان لحظه سیلی خوردن
لحظه پشت در او سوگند
خواهرم
چادر مادر من ، فاطمه ، حرمت دارد
خواهرم!
من،پدرم ایل و تبارم
همه ی دار و ندارم
به فدایت
حرمتش را نشکن...
چادر زن تاج سلطانی بود
حافظش از شر شیطانی بود
چادر زن بر هوس غالب شود
عزت زن را زحق طالب شود
چادر زن کیمیای غیرت است
چون نشان غیرت ملیت است
بر تن زن هست مانند سپر
حافظ زن هست هنگام خطر
این ماجرا واقعیست...
ظاهر و نوع پوشش با بقیه فرق داشت. اومد جلوی غرفه معبر سایبری فندرسک در نمایشگاه رسانه های دیجیتال انقلاب اسلامی، موهاش از روسریش زده بود بیرون.
همینجوری مشغول نگاه کردن به پوستر های معبر شد. تا اینکه رسید به پوستر دختران فروشی.
چند لحظه ای وایساد و خوب دقت کرد. بعد سمت چپ و راستش رو نگاه کرد و روسریش رو باز کرد و موهاش رو داد داخل و روسری رو محکم بست، جوری که دیگه مویی بیرون نموند.
روی پوستر دختران فروشی نوشته شده بود :
خواهرم:
نمی گویم حتماً چادر بپوش
اما گوهر وجودت را به چشم های هیز
ارزان نفروش...
بسم الله
معصومه فولادی، شیرزن 47 ساله نکایی که صبحهنگام برای کسب روزی حلال از خانه خارج شد تا برای رسیدن به محل کار، مسیر نکا تا ساری را طی کند.
این مادر فداکار در محل ایستگاه حمل و نقل نکا ـ ساری در سهراه زاغمرز ایستاد و منتظر تاکسی بینشهری شد، جوانی 23 ساله با پژوی نقرهای، با قیافهای بهظاهر موجه منتظر مسافر بود و مسیر خود را میدان خزر ساری اعلام کرد؛ خانم فولادی برای اینکه زودتر به محل کارش برسد، مجبور شد سوار تاکسی شخصی شود و چون مسافر دیگری نیامد، راننده با همین یک مسافر نکا را به مقصد ساری ترک کرد.در بین راه قبل از رسیدن به پلیسراه، راننده مسیر اصلیاش را تغییر داد که با اعتراض خانم فولادی مواجه شد و این همان مقصد شومی بود که این مادر را به طعمه مرگ کشاند و راننده را به تباهی برد.این مادر عفیفه با اعتراض به راننده، مورد ضربوشتم قرار گرفت و با تهدیدهای شومی که از سوی راننده شد، مجبور شد خود را از ماشین به بیرون پرت کند که قطع نخاع شد؛ راننده هم بدون توجه به خانم فولادی مسیرش را ادامه داد و توقف نکرد.به گفته بستگان خانم فولادی، وی توسط یک باغبان که در آن مسیر انحرافی تردد میکرد، پیدا شد و با دفترچه تلفنی که بههمراه داشت، به خانوادهاش اطلاع داده شد.
این مادر فداکار با بستری شدن 45 روزه در بیمارستان امام خمینی (ره) ساری و بعد از آن حدود یکماه نگهداری در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان امیر مازندرانی ساری و بوعلی نکا، شب گذشته دار فانی را وداع گفت و در این ایام فاطمی، در راه حفظ عفاف به معبودش پیوست.پاداش مجاهد شهید در راه خدا بزرگتر از پاداش عفیف و پاکدامنی نیست که قدرت برگناه دارد اما آلوده نمیشود، همانا عفیف و پاکدامن فرشتهای از فرشتههای خداوند است. «حکمت 474 نهجالبلاغه»
به گزارش فارس، معصومه فولادی با گذشت بیش از سه ماه تحمل درد و رنج فراوان در آخرین روز از هفته نخست فروردینماه امسال دیده بر دیدار آفرینش فرو بست.
برگرفته شده از mnasfiya.blog.ir
خانم مرضیه حدیدچی (خواهر دباغ) نقل میکند: «در مورد حجاب هم وقتی از فرانسه آمدم، هنوز با مانتو و شلوار و مقنعه بودم. یک بار در مهران، پایم صدمه دید و من با عصا و با همان مانتو و شلوار خدمت امام رفتم تا گزارش بدهم. امام فرمودند: اگر چادر ندارید، بگویم احمد برایتان بخرد. عرض کردم: نه، حاج آقا! چون به کوه میرفتم و اسلحه روی دوشم بود و فشنگ به کمرم و قمقمه به پهلویم و گاهی هم باید سهپایه تیربار را روی دوش میگرفتم، چادر سرکردن برایم دشوار بود. فرمودند: چادر برای زن بهتر است. من از آن روز چادر سر کردم».
در یوسف آباد تهران، خانواده ای بود که مرد خانواده، کارمند اداره بود، و همسرش رعایت حجاب و شئون اسلامی را نمی کرد. روزی طبق معمول، مرد به اداره می رود و زن نیز پس از دادن صبحانة بچه ها به قصد خرید گوشت، از خانه بیرون می رود
پس از گذشت چند ساعت، بچه ها از بازی خسته شده و شروع به گریه می کنند و تا آمدن مرد به خانه، ناآرامی بچه ها طول می کشد. مرد خانه، سراغ همسر خود را از بچه ها می گیرد و بچه ها می گویند که مادر برای خرید گوشت از خانه بیرون رفته و هنوز برنگشته، مرد سراغ قصاب محله می رود و پرس و جو می کند؛ ولی قصاب اظهار بی اطلاعی می کند.
آن مرد پس از تلفن به اقوام و آشنایان سراغ پاسگاه نیروی انتظامی می رود و جریان را تعریف می کند. مأموران پس از تحقیقات اولیه، سراغ قصاب رفته و از وی پرسش می کنند اما قصاب با قاطعیت تمام، اظهار بی اطلاعی کرد.
مأمورین به تفحص در مغازه پرداختند. سپس به زیرزمین که گوسفندان را پس از ذبح به آن جا می بردند، رفتند.
هنگام خارج شدن، مأمورین مقداری مو می یابند که موها، موی گوسفند نیست و قصاب برای بازجویی بیشتر به پاسگاه بردند.
سرانجام با پیگیری های دقیق، قصاب به جنایت خود اعتراف کرد که:
این زن، همسایة ما بود ولی رعایت پاکدامنی را نمی کرد و سر و سینه خود را نمی پوشاند. و از جمال خوبی هم برخوردار بود. آن روز که به مغازه آمد به گونه ای به خودش رسیده بود که نفس اماره مرا وادار کرد کامی از آن زن بگیرم. او را برای دیدن گوشت بهتر به داخل مغازه دعوت کردم و به او گفتم گوشت خوب و مورد پسند شما، پشت یخچال است. وقتی پشت یخچال رفت او را به زیرزمین کشاندم و با کاردی که در دست داشتم او را تهدید کردم و از او خواستم تن به زنا بدهد، بیچاره می لرزید، اما چاره ای نداشت.
در پایان که از او کامی گرفتم. افکار شیطانی مرا واداشت برای آن که کسی از ماجرا باخبر نشود، او را بکشم اما باز افکار شیطانی مرا رها نکرد و گوشت زن را جدا کرده، همراه گوشت گوسفندان چرخ کردم و فروختم و استخوانها را نیز در فلان منطقه خاک کردم.
این داستان از بدحجابی زن سرچشمه گرفت. شاید هیچگاه آن زن فکر نمی کرد که بدحجابی می تواند پایانی چنین تلخ و پرگناه داشته باشد و به تجاوز، قتل، یتیم شدن فرزندان و سرگردانی همسرش بینجامد و نیز چنین عواقبی برای قابل خود در پی داشته باشد.
با تخلیص، نقل از «فرشتگان زمین». ص ۳۴ ـ تألیف عباس رحیمی دهزیری- از سایت ندای یک بسیجی