در باره باب الحوائج امام هفتم ابالرضا
شهادت آن حضرت در بیست وپنجم رجب سنه صد و هشتاد و سه در بغداد در حبس سندىبن شاهک واقع شد و بعضى در پنجم ماه مذکور گفتهاند.به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، شهادت آن حضرت در بیست وپنجم رجب سنه صد و هشتاد وسه در بغداد در حبس سندى بن شاهک واقع شد وبعضى پنجم ماه مذکور گفته اند. وعمر شریفش در آن وقت پـنجاه وپـنج سال وبه روایت (کافى) پـنجاه وچهار سال بود.(1) وبیست ساله بود که امامت به آن جناب منتقل شد ومدت امامتش سى وپنج سال بوده که مقدارى از آن در بقیه ایام منصور بوده واوبه ظاهر متعرض آن حضرت نشد وبعد از او ده سال و کسرى ایام خلافت مهدى بود واوحضرت را به عراق طلبید ومحبوس گردانید وبه سبب مشاهده معجزات بسیار جرأت بر اذیت به آن حضرت ننمود وآن جناب را به مدینه برگـردانید وبعد از آن یک سال وکسرى مدت خلافت هادى بود واونیز آسیبى به آن حضرت نتوانست رسانید.(2)صاحب (عمدة الطالب) گفته: هادى آن حضرت را گرفت ودر حبس نمود، امیرالمؤمنین علیه السلام را در خواب دید که به اوفرمود:(فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامکم؟) (3)چـون بیدار شد مراد آن حضرت را دانست، امر کرد حضرت امام موسى علیه السلام را از حبس رها کردند، بعد از چـندى بازخواست آن حضرت را حبس کند واذیت رساند، اجل اورا مهلت نداد وهلاک شد،
چون خلافت به هارون الرشید رسید آن حضرت را به بغداد آورد ومدتى محبوس داشت ودر سال چـهاردهم خلافت خویش آن حضرت را به زهر شهید کرد.(4)در سال که سال صد وهفتاد ونهم هجرى بود وهارون براى استحکام خلافت اولاد خود به گـرفتن امام موسى علیه السلام اراده حج کرد و فرمانها به اطراف نوشت که علما وساداءت واعیان وواشراف همه در مکه حاضر شوند که از ایشان بعیت بگیرد وولایت عهد اولاد اودر بلاد اومنتشر گردد. (5)اول به مدینه طیبه آمد، یعقوب بن داود روایت کرده است که چون هارون به مدینه آمد، من شبى به خانه یحیى برمکى رفتم واونقل کرد که امروز شنیدم که هارون نزد قبر رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم با اومخاطبه مى کرد که پدر ومادرم به فداى توباد یا رسول الله، من عذر مى طلبم در امرى که اراده کرده ام در باب موسى بن جعفر، مى خواهم اورا حبس کنم براى آنکه مى ترسم فتنه برپا کند که خونهاى امت توریخته شود، یحیى گـفت: چـنین گمان دارم که فردا اورا خواهد گرفت. چون روز شد، هارون فضل بن ربیع را فرستاد در وقتى که آن حضرت نزد جد بزرگـوار خود رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم نماز مى کرد، در اثناى نماز آن جناب را گرفتند وکشیدند که از مسجد بیرون برند. حضرت متوجه قبر جد بزرگوار خود شد وگفت:یا رسول الله! به توشکایت مى کنم از آنـچـه از امت بدکردار توبه اهل بیت بزرگـوار تو مى رسد، ومردم از هر طرف صدا به گریه وناله وفغان بلند کردند، چون آن امام مظلوم را نزد هارون بردند ناسزاى بسیار به آن جناب گفت، وامر کرد که آن جناب را مقید گردانیدند ودومحمل ترتیب داد براى آنکه ندانند که آن جناب را به کدام ناحیه مى برند، یکى را به سوى بصره فرستاد ودیگرى را به جانب بغداد وحضرت در آن محمل بود ک به جانب بصره فرستاد و محبوس کرد.شیخ صدوق از ثوبانى روایت کرده است که جناب امام موسى علیه السلام در مدت زیاده از ده سال هر روز که مى شد بعد از روشن شدن آفتاب به سجده مى رفت و مشغول دعا وتضرع مى بود تا زوال شمس ودر ایامى که در حبس بود بسا مى شد که هارون بر بام خانه مى رفت ونظر مى کرد در آن حجره که آن جناب را در آنجا حبس کرده بودند، جامه اى مى دید که بر زمین افتاده است وکسى را نمى دید، روزى به ربیع گفت: این جامه چیست که مى بینم در این خانه؟ ربیع گفت: این جامه نیست بلکه موسى بن جعفر است،که هر روز بعد از طلوع آفتاب به سجده مى رود تا وقت زوال گـفت: هرگـاه مى دانى که اوچنین است چرا اورا در این زندان تنگ جا داده اى؟ هارون گـفت: هیهات! غیر از این علاجى نیست،(6) یعنى براى دولت من در کار است که اوچنین باشد.(7)وروایت شده که در ایامى که در حبس فضل بن ربیع بود، فضل گـفت: مکرر نزد من فرستادند که اورا شهید کنم من قبول نکردم واعلام کردم که این کار از من نمى آید و چـون هارون دانست که فضل بن ربیع بر قتل آن حضرت اقدام نمى کند آن جناب را از خانه اوبیرون آورد ونزد فضل بن یحیى برمکى محبوس گردانید. فضل هر شب (خوانى) براى آن جناب مى فرستاد ونمى گذاشت که از جاى دیگر طعام براى آن جناب آورند. ودر شب چهارم که خوان را حاضر کردند آن امام مظلوم سر به جانب آسمان بلند کرد وگفت: خداوندا! تومى دانى که اگر پیش از این روز چنین طعامى مى خوردم هر آینه اعانت بر هلاکت خود کرده بودم وامشب در خوردن این طعام مجبور معذورم، وچـون از آن طعام تناول نمود اثر زهر در بدن شریفش ظاهر شد ورنجور گردید، چون روز شد طبیبى براى آن حضرت آوردند چون طبیب احوال آن حضرت پرسید جواب اونفرمود، چون بسیار مبالغه کرد، آن جناب دست مبارک خود را بیرون آورد وبه اونمود وفرمود که علت من این است. چون طبیب نظر کرد دید که کف دست مبارکش سبز شده وآن زهرى که به آن جناب داده اند در آن موضع مجتمع گردیده. پس طبیب برخاست ونزد آن بدبختان رفت وگفت: به خدا سوگـند که اوبهتر از شما مى داند آنچه شما بااوکرده اید. واز آن مرض به جوار رحمت الهى انتقال نمود.(8)آمده است که فضل بن ربیع، سندى بن شاهک را طلبید وامر کرد که آن امام معصوم را مسموم گـرداند ورطبى چـند به زهر آلوده کرد به ابن شاهک داد که نزد آن جناب ببرد ومبالغه نماید در خوردن آنها ودست از آن جناب بر ندارد تا تناول نمود، و موافق روایتى سندى خرماهاى زهرآلود را براى آن حضرت فرستاد وخود آمد ببیند تناول کرده است یا نه، وقتى رسید که حضرت ده دانه از آن تناول فرموده بود، گـفت: دیـگـر تناول نما، فرمود که در آنچه خوردم مطلب توبه عمل آمد وبه زیاده احتیاجى نیست. پس پیش از وفات آن حضرت به چند روز قضات وعدول را حاضر کرد و حضرت را به حضور ایشان آورد وگفت: مردم مى گویند که موسى بن جعفر در تنگى وشدت است، شما حال اورا مشاهده کنید وگواه شوید که آزار وعلتى ندارد وبر اوکار را تنگ نگرفته ایم، حضرت فرمود که اى جماعت! گواه باشید که سه روز است که ایشان زهر به من داده اند وبه ظاهر صحیح مى نمایم ولکن زهر در اندرون من جا کرده است ودر آخر این روز سرخ خواهم شد به سرخى شدید وفردا زرد خواهم شد زردى شدید وروز سوم رنـگـم به سفیدى مایل خواهد شد وبه رحمت حق تعالى واصل خواهم شد، چون آخر روز سوم شد روح مقدسش در ملأ اعلى به پیغمبران وصدیقان وشهدأ ملحق گردید.( 9)به مقتضاى کریمه: (و اما الذین ابیضت وجوههم ففى رحمة الله) (10)، روسفید به رحمت الهى منتقل شد. شیخ صدوق وغیره، از حسن بن محمد بن بشار روایت کرده که گـفت: شیخى از اهل (قطیعة الربیع) که از مشاهیر عامه بود وبسیار موثق بود واعتماد بر قول اوداشتیم، مرا خبر داد که روزى سندى بن شاهک مرا با جماعتى از مشاهیر علما که جملگى هشتاد نفر بودیم جمع کرد وبه خانه اى درآورد که موسى بن جعفر علیه السلام در آن خانه بود. چـون نشستم سندى بن شاهک گـفت: نظر کنید به احوال این مرد یعنى موسى بن جعفر علیه السلام که آیا آسیبى به اورسیده است؛ زیرا که مردم گـمان مى کنند که اذیتها وآسیبها به اورسانیده ایم واورا در شدت و مشقت داریم ودر این باب سخن بسیار مى گـویند، ما اورا در چـنین منزل گشاده بر روى فرشهاى زیبا نشانیده ایم. خلیفه نسبت به اوبدى در نظر ندارد، براى این اورا نگاه داشته که چون برگردد با اوصحبت بدارد ومناظره کند، اینک صحیح وسالم نشسته است ودر هیچ باب بر اوتنگ نگرفته ایم اینکه حاضر است از اوبپرسد و گواه باشید. آن شیخ گفت که در تمام مجلس همت ما مصروف بود در نظر کردن به سوى آن امام بزرگـوار وملاحظه آثار فضل وعبادت وانوار سیادت ونجابت و سیماى نیکى وزهادت که از جبین مبینش ساطع ولامع بود، پس حضرت فرود که اى گروه! آنچه بیان کرد در باب توسعه مکان ومنزل ورعایت ظاهر چنان است که او گفت ولکن بدانید وگواه باشید که اومرا زهر خورانیده است در نه دانه خرما وفردا رنگ من زرد خواهد شد وپس فردا خانه رنج وعنا رحلت خواهد کرد وبه دار بقأ ورفیق اعلنى محلق خواهد شد، چون حضرت این سخن فرمود، سندى بن شاهک به لرزه در آمد مانند شاخه هاى درخت خرما بدون پلیدش مى لرزید.(11)روایت شده که چـون سندى بن شاهک جنازه آن امام مظلوم را برداشت که به مقابر قریش نقل نماید کسى را وا داشته بود که در پـیش جنازه ندا مى کرد: هذا امام الرافضة فاعرفوه؛ یعنى این امام رافضیان است بشناسید اورا. پس آن جنازه شریف را آوردند در بازار گذاشتند ومنادى ندا کرد که این موسى بن جعفر است که به مرگ خود از دنیا رفته، آگـاه باشید ببینید اورا، مردم دورش جمع شدند ونظر افکندند اثرى از جراحت یا خفگى در آن حضرت ندیدند.(12) ودیدند در پاى مبارکش اثر حنأ است، پس امر کردند علما وفقها را که شهادت خود را در این باب بنویسند. وروایت شده که آن بازارى که نعش شریف در آن گـذاشته بودند نامیده شد به (سوق الریاحین) ودر آن موضع شریف بنایى ساختند ودرى بر آن قرار دادند که مردم پا بر آن موضع نگذارند بلکه تبرک بجویند، به آن وزیارت کنند آن محل را.شیخ مفید رحمه الله فرمود که جنازه شریف را بیرون آوردند وگذاشتند بر جسر بغداد وندا کردند که این موسى بن جعفر است وفات کرده نگاه کنید به او، مردم مى آمدند ونظر به صورت مبارکش مى نمودند ومى دیدند وفات کرده.(13) وابن شهر آشوب فرموده که سندى بن شاهک جنازه را بیرون آورد وگذاشت بر جسر بغداد وندا کردند که این موسى بن جعفر است که رافضى ها گمان مى کردند نمى میرد، پس نظر کنید بر او. واین را براى آن گفتند که واقفه اعتقاد کرده بودند که آن حضرت امام قائم است وحبس اورا غیبت اوگـمان کرده بودند، پـس در این حال که سندى ومردمان در روى جسر اجتماع کرده بودند اسب سندى بن شاهک رم کرد واورا در آب افکند پس سندى غرق شد در آب و خداوند تعالى متفرق کرد جماعت یحیى بن خالد را.(14)شیخ کلینى رحمه الله روایت کرده از یکى از خادمان حضرت امام موسى علیه السلام که چـون حضرت موسى علیه السلام را از مدینه به جانب عراق بردند آن جناب حضرت امام رضا علیه السلام را امر کرد که هر شب تا ماداءمى که من زنده ام و خبر وفاتم به تونرسیده باید که بر در خانه بخوابى، راوى گوید که هر شب رختخواب آن حضرت را در دهلیز خانه مى گشودیم چون بعد از عشأ مى شد مى آمد ودر دهلیز خانه به سر مى برد تا صبح، چـون صبح مى شد به خانه تشریف مى برد، وچـهار سال بدین حال به سر مى برد تا صبح، چون صبح مى شد به خانه تشریف مى برد، وچـهار سال بدین حال به سر برد تا یک شبى فراش آن حضرت را گستردیم آن جناب نیامد به این سبب خاطر زاکیه اهل وعیال مستوحش شد وما هم از نیامدن آن حضرت ترسان ووحشتناک شدیم تا صبح، چون صبح طالع گردید آن خورشید رفعت وجلالت طالع گـردید ودر خانه تشریف برد ورفت نزد ام احمد که بانوى خانه بود وفرمود بیاور آن ودیعتى که پـدر بزرگوارم به توسپرده تسلیم من نما، ام احمد چون این سخن استماع نمود آغاز توجه وزارى کرد واز سینه پـر درد آه سرد برآورد که والله آن مونس دل دردمندان وانیس جان مستمندان این دار فانى را وداع گفته، پس آن جناب وى را تسلى داده از زارى وبیقرارى منع نمود وفرمود که این راز را افشا مکن واین آتش حسرت را در سینه پنهان دار تا خبر شهادت آن حضرت به والى مدینه رسد.پـس ام احمد ودائعى که در نزد اوبود به آن حضرت سـپـرد وگـفت: روزى که آن گـل بوستان نبوت وامامت مرا وداع مى فرمود، این امانتها را به من سپرد وفرمود که کسى را به این امر مطلع نساز وهرگاه که من فوت شدم پس هریک که از فرزندان من نزد توآمد واز تومطالبه آنها نمود به اوتسلیم کن وبدان که در آن وقت من دنیا را وداع کرده ام. پس حضرت آن امانتها را قبض فرمود وامر کرد که از شهادت پدر بزرگوارش لب ببندد تا خبر برسد، پس دیگر حضرت در دهلیز خانه شب نخوابید، راوى گوید که بعد از چند روزى خبر شهادت حضرت امام موسى علیه السلام به مدینه رسید، چون معلوم کردیم در همان شب واقع شده بود که جناب امام رضا علیه السلام به تأیید الهى از مدینه به بغداد رفته مشغول تجهیز وتکفین والد ماجدش گردیده بود آنگاه حضرت امام رضا علیه السلام واهل بیت عصمت به مراسم ماتم حضرت موسى بن جعفر علیه السلام قیام نمودند.(15و16)پی نوشت:
2- (مناقب) ابن شهر آشوب 4/349.
3- سوره محمد صلى الله علیه وآله وسلم (47)، آیه 22.
4- (عمدة الطالب) ص 196.
5- (جلأالعیون) ص 898/899.
6- (عیون اخبار الرضا علیه السلام) 1/95.
7- (جلأالعیون) ص 903.
8- (جلأالعیون) علامه مجلسى، ص 903 ـ 904.
9- (جلأالعیون) مجلسى، ص 904 ـ 905، (بحارالانوار) 48/247.
10- سوره آل عمران (3)، آیه 107.
11- (امالى شیخ صدوق) ص 210 ـ 213 مجلس 29، حدیث 235 ـ 237.
12- (مقاتل الطالبیین) ص 417.
13- (ارشاد شیخ مفید) 2/242.
14- (مناقب) ابن شهر آشوب، 4/3353.
15- (الکافى) 1/381 ـ 382.
16- منتهی الامال حاج شیخ عباس قمی(ره)