سعید بیابانکی هم بارها با اشعار حافظ به سبک خودش شوخی کرده است؛ شوخیهایی که گاه طعنههای جالبی به زمانه و روزگار و البته جناب شاعر دارد؛ گلچینی از این ابیات را در ادامه میخوانید:
- تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد علی الخصوص اگر عضو بیمه هم باشی
- مدعی خواست که آید به تماشاگه راز خانمش زنگ زد و گفت شلوغ است نرو
- منم که شهرهی شهرم به عشق ورزیدن ولی قیافهی من میخورد به معتادان
- درویش را نباشد، برگ سرای سلطان زیرا که اصولا، کوبیده دوست دارد
- گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر بوی جوراب مرا سمت خرابات کشید
- پیام داد که خواهم نشست با رندان دو هفته بعد اراذل شد و گرفتندش
- ای عروس هنر از بخت شکایت منما برو یک راست در خانهی مادر شوهر
- بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر صنف کفن فروشان خیلی گران فروشند
- بر سر تربت من با می و مطرب بنشین مطربش کاش فقط خواجه امیری باشد
- چراغ صاعقهی آن سحاب روشن باد که نور داشت چنان لامپهای ال ای دی
- دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای ن یفتی و بلوتوست شبانه پخش شود
- من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم گریمش کردهاند انگار قبل از فیلمبرداری
- چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی ولی افسوس که گشت آمد و ما در رفتیم
- این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد همه از خاصیت قیمت رانی هلوست