شهادت مظلومانه
شادی روح شهدا صلوات و فاتحه
- ۰ نظر
- ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۱
شهادت مظلومانه
جای ماهی کجاست؟ در دریا
پس چرا زیر خاکها بودند؟
ماهی و خاک!؟ قصۀ تلخی است
کاش در آبها رها بودند
دست بسته به شهر آوردند
صد و هفتاد و پنج ماهی را
ماهی و دست بسته زیر خاک؟
من نمیفهمم این سیاهی را
این سیاهی که یک نفر با خاک
بکشد ساکنان دریا را
ماهی و دست بسته زیر خاک؟
حل کند یک نفر معما را
بیست و نه سال منتظر بودیم
پیرمان کرد داغ ماهیها
خانه روشن شد از رسیدنشان
تا که طی شد فراق ماهیها
شادی روح شهدای غواص فاتحه و صلوات
در اجابت به درخواست این شهروندان و جوانان مشتاق تهرانی، به اطلاع میرساند مراسم تشییع 270 شهید تازه تفحص شده، روز سهشنبه 26 خرداد ماه ساعت 4 بعد از ظهر از میدان بهارستان مقابل درب غربی مجلس شورای اسلامی ایران بهسوی معراج الشهدای تهران انجام خواهد شد. روز سهشنبه 26 خرداد ماه مصادف است با سالروز شهادت 4 تن از سربازان و پیشگامان مبارزه با کاپیتولاسیون آمریکا، یعنی شهیدان بخارایی، امانی ، صفارهرندی و نیکنژاد میباشد.
چندی پیش پیکر مطهر 270 شهید دفاع مقدس، که طی عملیات اخیر تفحص کشف شدهاند از طریق مرز شلمچه وارد کشور شدند. این شهدا با تلاش کمیته جستجوی مفقودین در عملیات تفحص در جنوب عراق فاو، ابوفلوس، شلمچه، مجنون و زبیدات کشف شدند. پیکر 175 شهید از این 270 شهید تازه تفحص شده، جمعی از غواصان شهید عملیات کربلای4 بودند. سردار باقرزاده در این رابطه گفت: پیکر این شهدا متعلق به غواصان جمهوری اسلامی ایران در دفاع مقدس است که در عملیات کربلای4 با دستان بسته توسط نیروهای بعثی به شهادت رسیدند. برخی از پیکرهای مطهر این شهدا کشف شد که هیچ جراحتی نداشت و متوجه شدیم که آنها زنده به گور شدند.
به گزارش خبرگزاری مهر، نشست خبری سردار سیدمحمد باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح پیرامون کشف پیکرهای ۱۷۵ شهید غواص و خط شکن دفاع مقدس صبح امروز در معراج شهدای تهران برگزار شد.
سردار باقرزاده با اظهار تاسف از اینکه مظلومیت آشکار و پنهان خط شکنان و غواصان شهید در بازی رسانهای دشمن و دوستان ناآگاه به حاشیه رفت، گفت: البته تعدادی از رسانهها بابصیرت عمل کردند که شایسته تقدیرند.
فرمانده کمیته جستجوی مفقودین روش متعارف کمیته را پرهیز از بیان برخی جزئیات و صحنههای تفحص دانست و افزود: همواره نگرانی این را داریم که جامعه کشش لازم برای دریافت بسیاری از حقایق جنگ را نداشته باشد.
وی با اشاره به تحریف به عنوان یکی از دو خطر عمده تاریخ دفاع مقدس عنوان کرد: تخریب چهرههای نورانی فرماندهان، رزمندگان و شخصیتهای مفید جنگ و تحریف به این معنا که بسیاری از حقایق از پایه و اساس منحرف شود و چیزهایی بازگو گردد که حقیقت نداشته باشد، یک خطر است.
پاسخ به برخی شبهات درباره غواصان شهید
وی با اشاره به برخی شبهات مطرح شده در خصوص اینکه چرا باید این تعداد از رزمندگان شهید شوند، بیان داشت: معمولا در تفحصهای اخیر بعد از سقوط صدام، رقم تفحص بالا نبوده است اما اینبار ۱۷۵ شهید کشف شد که از این تعداد ۱۵۰ شهید غواص و باقی خط شکن بودند.
سردار باقرزاده با تاکید بر این نکته که برخی از زخم خوردهها سناریویی را در راستای اهداف خود کلید زدند، خاطرنشان کرد: آنان مطرح کردند که چرا باید این تعداد رزمنده در عملیات شهید شوند و مقصر فرماندهان هستند. عدهای گفتند چه کسی گفته است که این شهدا غواص هستند. ما تاکید کردیم که شهدا غواص و خط شکن بودند. این موضوعی پنهانی نبوده است که بخواهیم پنهان کنیم. کشته و کشته شدن از بدیهیات جنگ است. شبهه شد که مگر ممکن است خط شکن اسیر شود.
رونمایی از پیکر مطهر یکی از غواصان شهید
قرار بود که
«راهت» را ادامه دهیم...
ای شهید!
مارا ببخش که املایمان قدری ضعیف است.
ما اکنون «راحت» ادامه می دهیم......
شهدا شرمنده ایم ...........
خوابی عجیب و کرامت شهیدی درباره آقای یدالله یزدی زاده ساکن روستای کاظم آباد کرمان ، مداح اهل بیت علیهم السلام و اداره کننده هیئت حضرت رقیه علیها سلام، که شخصی پاک نیت و متدین و مورد اعتماد است.
می گوید: در شب 22 ماه مبارک رمضان (سال 1427 هجری قمری) در شبکه 3 تلویزیون مراسم تشییع پنج شهید گمنام را دیدم و با خود گفتم: این شهیدان اهل کجا هستند؟ چه کسانی هستند؟ همان شب در خواب دیدم که آن پنج شهید را تشییع می کردند و به من گفتند: تو باید شهید سوم را تشییع کنی و داخل قبر دفن کنی، با خود گفتم: از میان اینهمه مردم، چرا من؟ بالاخره جنازه را برداشتم و داخل قبر رفتم ، مشاهده کردم که قبر مانند اتاقی بزرگ شد. در کنار اتاق تختی بود، خدایا چه کنم؟ شهید را کجا بگذارم؟ او را روی تخت نهادم، یکباره دیدم شهیدبرخاست. من ترسیدم و از او دور شدم، اما باخود گفتم: نه! شهیدان زنده اند، برگشتم و نزدیک رفتم و با شهید صحبت و درددل کردم، روضه قتلگاه امام حسین علیه السلام را خواندم و سینه زدم، شهید هم با من سینه می زد. شهید گفت: من یک درخواست از تو دارم، برو روستای خانوک، من آنجا به اسم "حسین اکبر عرب نژاد" مشهورم. از قول من به پدر و مادرم بگو من دیروز در تهران، در اینجا (قبر سوم ) دفن شده ام... آنگاه شهید به من گفت: هرحاجتی داری بگو من برآورده می کنم ، من تو را در روز قیامت شفاعت می کنم.
آقای یدالله یزدی زاده در ادامه می گوید: صبح برخاستم، نماز صبح را خواندم در تعجب از خوابی که دیده بودم. آن را برای همسرم تعریف کردم و به او گفتم: به خانوک بروم چه بگویم؟! بگویم شهید حسین اکبر را در خواب دیده ام! مگر از من قبول می کنند؟! ما خانواده فقیری هستیم، ممکن است فکرکنند که این خواب را ساخته ام تا از آنها کمکی درخواست کنم... همسرم گفت: شما پیام شهید را برسان، کاری نداشته باش که آنها چه فکر می کنند، باور می کنند یا نمی کنند؟
آقای یدالله یزدی زاده می گوید: موتور گازی خود را برداشتم و به سوی روستای خانوک حرکت کردم، روستای خانوک با کاظم آباد، 30 کیلومتر فاصله دارد، همسرم در ترک موتور سوار شد و با من آمد. به روستای خانوک رسیدیم پس از جستجوی بسیار دایی شهید را پیدا کردم، در همین حال پدر شهید هم سر رسید. خود را معرفی کردم و خوابم را برای آنها گفتم، آنها با تعجب به من نگاه می کردند و گوش می دادند، تعریف خوابم که تمام شد می خواستم خداحافظی کنم و به کاظم آباد برگردم، مرا به خانه شان دعوت کردندکه بیا برویم به خانه ما!
آقای یدالله یزدی زاده که جریان دیدار خود را از خانه پدر شهید در مسجد فائق برای نمازگزاران تعریف می کرد چنین گفت: مرا به خانه بردند و بعد از پذیرایی مختصری، از من پرسیدند: درخواب صورت شهید مارا چگونه دیدی؟ یادت هست فرزند ما چه شکلی داشت؟ گفتم: آری! صورت او را خوب به یاد دارم. آنگاه رفتند و عکس پنج شهید را آوردند و گفتند: اینها شهیدان ما هستند بگو کدام را در خواب دیدی؟ به عکس شهیدان مکرر نگاه کردم، پدر شهید هم زیر چشم با دقت به من نگاه می کرد. چهره شهیدی را که در خواب دیده بودم در میان عکس ها ندیدم. بالاخره گفتم: چهره شهیدی را که در خواب دیده ام در میان این عکس ها نیست. گویا می خواستند صداقت مرا بسنجند که چنین روشی را بکار بستند. در مرتبه دوم رفتند و یک عکس دیگر آوردند، تا آن را دیدم، گفتم: ها! همین است، شهیدی که من در خواب دیدم همین است. همه اهل خانواده با چشمان اشکبار برای شهیدشان "حسین اکبر" صلوات فرستادند، پی درپی صلوات فرستادند و ابراز احساسات کردند و به این ترتیب صداقت مرا تجربه و تأیید کردند، من هم خدا را شکر کردم که پیام شهید را به خانواده رساندم و به سوی روستای کاظم آباد بازگشتم، در راه همسرم به من گفت: دیدی چه خوب شد که پیام شهید را رساندی!
آقای یزدیزاده در حضور نمازگزاران مسجد فائق گفت: خدا را شکر میکنم که به برکت این شهید، من و همسرم بیماری داشتیم که شفا گرفتیم.
آقای حسین اسدی همرزم شهید و از خویشاوندان وی که هم اکنون با درجه سرهنگی در سپاه پاسداران فعالیت دارند و مسئول شهیدان خانوک نیز می باشد، می گوید: از روزی که خواب را شنیدم، برای صحت و سقم آن، به تحقیق پرداختیم، همه نشانی ها با شهید ما " حسین اکبر عرب نژاد" تطبیق می کرد، سن شهید، و اینکه شهید هنگام شهادت 16 ساله بود، محل شهادت او هم در همان منطقه ای بود که لشکر کرمان به عملیات اعزام کرده بود و من در آن عملیات همرزم او بودم.
بررسی های کارشناسی از محل و تاریخ شهادت آن شهید به عمل می آید و معلوم می شود همه چیز طبق واقع است و آنرا ثبت می کنند.
آری! به واقع آن شهید گمنام دیگر نامش مشخص شده... او «حسین عرب نژاد» است.
حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر حسینی، امام جماعت مسجد فائق در خیابان ایران محله عباس آباد(شهید فیاض بخش) تهران و مسئول برگزاری مراسم تشییع و تدفین شهدای گمنام در مسجد فائق می گوید:
چند ماه پیش، قبل از اینکه این جریان محقق شود و ما یک چنین برنامه ای برای شهدا داشته باشیم، برادری پیش من آمد و گفت:«من خواب دیدم از آسمان آتش می بارد... اما وقتی به این منطقه رسیدم آسمان، باز و آبی بود و نسیمی خوش گوار و دلپذیر می وزید...»
ما نمی دانستیم چه می گوید! چند روز دیگر ایشان آمدند نزد من و گفتند: «آن خوابی که تعریف کردم یادت هست؟ تعبیر این خواب این است که این شهدا می آیند و اینجا را امن و امان می کنند.» و براستی که این شهدا دریچه ای از آسمان به روی مردم این منطقه بلکه مردم این شهر گشوده اند.
خانواده «شهید حسین عرب نژاد» همراه جمعی از اهل روستا به تهران می آیند و با شور و حال خاصی بر سر مزار فرزندشان واقع در مقبرة الشهداء مسجد فائق حاضر می شوند.
پدر شهید پس از زیارت مزار فرزندش که پس از 24 سال در خاک آرمیده می گوید: «فرزندم خود این مکان را برای دفن پیکرش انتخاب کرده، و چه جایی بهتر از جوار خانه خدا و مقبرة الشهداء و من پس از 24 سال، گویی گم کرده خود را پیدا کردم»
روستای خانوک در فاصله 56 کیلومتری کرمان، نرسیده به شهر زرند قرار دارد و پدر ومادر شهید و اقوام او، مکرراً به زیارت این شهید در تهران آمدهاند
🌼سرکلاس بودیم استاد ازدانشجویان پرسید:این روزها شهدای زیادی رو پیدامیکنن ومیارن ایران...
به نظرتون کارخوبیه؟؟
کیا موافقن؟؟؟کیامخالف؟؟؟؟
.
.
🌷اکثردانشجویان مخالف بودن!!!بعضی ها میگفتن:کارناپسندیه....نبایدبیارن..
بعضی ها میگفتن:ولمون نمیکنن ...گیردادن به چهارتا استخوووون..ملت دیوونن!!"
بعضی ها میگفتن:آدم یادبدبختیاش میفته!!!
.
.
👈تااینکه استاد درس روشروع کرد ولی خبری ازبرگه های امتحان جلسه ی قبل نبود...همه ی ما سراغ برگه هایمان رو گرفتیم .....ولی استاد جواب نمیداد...یکی ازدانشجویان باعصبانیت گفت:استاد برگه هامون رو چیکارکردی؟؟؟شما مسئول برگه های مابودی؟؟؟
🌷استاد روی تخته ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شماهستم...
استاد گفت:من برگه هاتون رو گم کردم؟؟؟ونمیدونم کجاگذاشتم؟؟؟
همه ی دانشجویان شاکی شدن؟؟؟
استادگفت:چرا برگه هاتون رو میخواین؟
👈گفتیم:چون واسشون زحمت کشیدیم...درس خوندیم...هزینه دادیم...زمان صرف کردیم...
هرچی که دانشجویان میگفتن ...استاد روی تخته مینوشت...
🌷استادگفت:برگه های شمارو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟
یکی ازدانشجویان رفت و بعدازچنددقیقه بابرگه های ما برگشت ...
استاد برگه ها رو گرفت وتیکه تیکه کرد...صدای دانشجویان بلندشد...
👈استادگفت:الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین!!!!چون تیکه تیکه شدن!!!!
دانشجویان گفتن:استاد برگه هارو میچسبونیم...
👈برگه ها رو به دانشجویان داد...وگفت:شما ازیک برگه آچارنتونستید بگذرید
...وچقدرتلاش کردید تا پیداشدن...
👈پس چطورتوقع دارید مادری که بچه اش رو بادستای خودش بزرگ کرد ...وفرستاد جنگ...
الان منتظره همین چهارتااستخونش نباشه...
بچه اش ومیخواد حتی اگه خاکسترشده باشه...
چنددقیقه همه جا سکوت حاکم شد!!!!!!
وهمه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن...!!!!
🌷تنها کسی که موافق بود ....
دختـــــــرشهیـــــــدی بودکه سالها منتظر باباشه!!!! برای شادی روح همه شهدا فاتحه همراه صلوات
گفتم اقلاً ما را هم با این لودری یک دوری بده. خندید و گفت سوار شو! وقتی سوار شدم واقعاً به اندازه کوهی از زمین بلند بود. با خود گفتم ما روی زمین از دشمن میترسیم و علیرضا و امثال او چطور روبروی تیربار دشمن برایمان خاکریز میزنند... آری براستی سنگر سازان بیسنگر بهترین لقبی بود که به آنها دادند.
روایت کریم رسولیفر: من از کوچکی با شهید علیرضا جمالپور بزرگ شدم با هم ابتدایی و راهنمایی را گذرانده و همیشه خونه همدیگر بودیم خیلی مهربان و با درایت بود وقتی وارد ذخیره شدیم هردو شناسنامهها یمان را دستکاری کردیم تا بتوانیم وارد ذخیره بشویم.
در عملیات فتح المبین وارد مهندسی شد و در عملیات بیت المقدس پس از اصابت خمپاره به ماشینش شهید و جسدش جزغاله شد.
من نشسته بودم پیش خالهام (مادر علیرضا) که بچههای سپاه در زدند و من در را باز کردم که خبر شهادت علیرضا را دادند و وقتی به خالهام خبر را دادم تنها عکس العمل ایشان این بود خدا رحمتش کند و اصلاً گریه و زاری نکرد و با همدیگر در شهید آباد بالای جسد سوختهاش رفتیم. خداوند هردوشان را با اربابشان امام حسین (علیه السلام ) محشور کند.
نفر وسط
شهید علیرضا جمالپور فردی صبور و شخصیتی بسیار آرام داشت. علیرغم اینکه کار مهندسی و رانندگی لودر و بولدزر به افرادی خشن احتیاج دارد ایشان درحالی که از زمین و آسمان آتش میبارید در کمال خونسردی به زدن خاکریز مشغول بود و همیشه لبخند ملیحی برلب داشت و رفتارش موجب آرامش برای همرزمان بود. سر انجام علیرضا در مرحله اول عملیات بیت المقدس و در تاریخ 10 اردیبهشت سال 61 آسمانی شد. یادش گرامی وراهش پر رهرو باد.
32 سال پیش در اول خردادماه 1362 محمد بروجردی، فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا به خون خود غلطید. آنچه در ادامه می خوانیم، خاطره ای است از دوران حیات مادی اش: در دفتر فرماندهی سر و صدا به حدی رسید که فرمانده سپاه منطقه هفت از اتاقش بیرون آمد و جویای قضیه شد.
مسئول دفتر گفت:" این سرباز تازه از مرخصی برگشته ولی دوباره تقاضای مرخصی داره".
فرمانده گفت:" خب! پسر جان تو تازه از مرخصی آمدی نمیشه دوباره بری".
یک دفعه سرباز جلو آمد و سیلی محکمی نثار شهید بروجردی کرد. در کمال تعجب دیدم شهید بروجردی خندید و آن طرف صورتش را برد جلو و گفت:" دست سنگینی داری پسر! یکی هم این طرف بزن تا میزان بشه".
بعد هم او را برد داخل اتاق. صورتش را بوسید و گفت:"ببخشید، نمی دانستم این قدر ضروری است. می گم سه روز برات مرخصی بنویسند".
سرباز خشکش زده بود و وقتی مسئول دفتر خواست مرخصیش را با کارگزینی هماهنگ کند گوشی را از دستش گرفت و گفت:"برای کی می خوای مرخصی بنویسی؟ برای من؟ نمی خواد. من لیاقتش را ندارم". بعد هم با گریه بیرون رفت. بعدها شنیدم آن سرباز راننده و محافظ شهید بروجردی شده؛ یازده ماه بعد هم به شهادت رسید. آخرش هم به مرخصی نرفت.
با عرض پوزش از تمام خانواده ها شهیدان
این شهیدی که مشاهده می کنید یکی ار نیرو های اطلاعات عملیات در جنگ با عراق است که بعد از اسارت به این وضع فجیح شکنجه شده و به شهادت رسیده است
این عزیز به خاطر این که رمز بیستم را قورت می دهد و نخواسته رمز را لو دهد ابتدا گوشش را می برند و چشم هایش را در می آورند و در مراحل بعدی لب ها و بینی این شهید را می برند و در آخر هم بعثی های ملعون نتوانسته اند رمز را بدست آورند تصمیم می گیرند شکم این شهید را بشکافند تا شاید رمزی را که روی کاغذ نوشته شده بود و او قورت داده بود را از داخل شکمش پیدا کنند…..!
این نمونه عالی مقاومت در برابر دشمنان می تواند الگویی بسیار عالی برای تمام مسئولین علی الخصوص رئیس جمهور محترم باشد تا در تمامی موارد مدیریتی و تصمیم گیری کشور بویژه در مذاکرات هسته ای با شیطان بزرگ و رفقا هیشه یادی از مقاومت شهیدان در ذهن داشته و حتی لحظه ای فکر تسلیم و قبول امان نامه را به ذهن راه ندهند که اگر چنین شود ، شمایید و پاسخگویی به شهیدان و خانواده آنها.
ممکن است عکس کمی آزار دهنده باشد، اگر فکر می کنید ممکن است باعث ناراحتی شما شود از دیدن آن صرف نظر کنید .
منبع اصلی خبر سایت افسران جنگ نرم بوده و البته مشخصاتی از شهید ذکر نشده است. صلوات و فاتحه برای شهدا یادتان نرود.
مزار شهید سید احمد پلارک در میان هزار شهید آرمیده در گلزار شهدا از ویژگی بارزی برخوردار است که باعث ازدحام همیشگی زائران مشتاق بر گرد آن میشود. تربت پاک این بسیجی شهید همیشه معطر به رایحه مشک است و این عطر همواره از مرقد او به مشام میرسد. کم نیستند کسانی که تنها به نیت زیارت این شهید عزیز به بهشت زهرای تهران و قطعه 26 آن سر میزنند.
شهید سید احمد پلارک در زمان جنگ در یکی از پایگاههای پشت خط به عنوان یک سرباز معمولی کار میکرد. او همیشه مشغول نظافت توالت های آن پایگاه بوده و همواره بوی بدی بدن او را فرا میگرفت. تا اینکه در یک حمله هوایی هنگامیکه او در حال نظافت بوده، موشکی به آنجا برخورد میکند و او شهید و در زیر آوار مدفون میشود.
http://img.tebyan.net/big/1389/08/21831677521117233103203178814010751234131.jpg
بعد از بمب باران، هنگامیکه امداد گران در حال جمع آوری زخمیها و شهیدان بودند، با تعجب متوجه میشوند که بوی گلاب از زیر آوار میآید. وقتی آوار را کنار میزدند با پیکر پاک این شهید روبرو میشوند که غرق در بوی گلاب بود.
هنگامیکه پیکر آن شهید را در بهشت زهرای تهران، در قطعه 26 به خاک میسپارند، همیشه بوی گلاب تا چند متر اطراف مزار این شهید احساس میشود و نیز سنگ قبر این شهید همیشه نمناک میباشد بطوری که اگر سنگ قبر شهید پلارک رو خشک کنید، از طرف دیگر سنگ نمناک میشود.
میگویند شهید پلارک مثل یکی از سربازان پیامبر صلی الله علیه و آله در صدر اسلام ، " غسیل الملائکه " بوده است . " غسیل الملائکه " به کسی میگویند که ملائکه غسلش داده باشند . در تاریخ اسلام آمده که حنظله غسیل الملائکه که از یاران جوان پیامبر بود ، شب قبل از جنگ احد ازدواج میکند و در حجله میخوابد . فردا صبح ، زمانی که لشکر اسلام به سمت احد حرکت میکرد ، برای رسیدن به سپاه بسیار عجله کرد و بنابراین نرسید که غسل کند . او در این جنگ شهید شد و ملائکه از طرف خدا آمدند و او را با آب بهشتی غسل دادند . پیکر او بوی عطر گرفته بود که بعد پیامبر بالای پیکر او آمد و از این واقعه خبر داد . حالا گفته میشود شهید احمد پلارک عزیز هم اینچنین است و برای همین است که همیشه قبر او خوشبو و عطرآگین است .کسانی که زیاد بهشت زهرا میروند به این شهید والا مقام میگویند شهید عطری. خیلیها سر مزار شهید سید احمد پلارک نذر و نیاز میکنند.برای شادی روح امام شهدا و همه شهدا از صدر اسلام تا کنون صلوات و فاتحه ای هدیه کنید.
گروه معارف – رجانیوز: رحلت عالم ربانی و انقلابی حضرت آیت الله ابوترابی چنان ثلمه ای در استان یزد ایجاد کرده است که هیچ چیز جای او را نخواهد گرفت. این سخن در باره عالم فرزانه ای است که بر اساس حدیث شریف پیامبر اکرمِ(ص): قَالَتِ الْحَوَارِیُّونَ لِعِیسَی: یَا رُوحَ اللَّهِ! مَنْ نُجَالِسُ؟ قَالَ:مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُویتهُ وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقهُ وَ یُرَغِّبُکُمْ فِی الاخِرَةِ عَمَله(۱) . ایشان در زمره عالمانی بود که دیدنش هر بیننده ای را به یاد خدا می انداخت و هم نشینی و گفتگوی با ایشان موجب ازدیاد علم و دانش می گردید و عالم پارسایی بود که تقوا و ورعش، انسان را به یاد خدا و آخرت می انداخت و موجب رغبت به بهشت می گردید.
این عالم بزرگ که از نوادگان آخوند ملا ابوتراب زارچی (از علمای سابق یزد) بود در سال ۱۳۱۰هجری شمسی در محله علیا در شهر یزد به دنیا آمد. وی از نوجوانی به تحصیل علوم دینی پرداخت و دروس سطح را نزد اساتیدی همچون حضرات آیات شهید محراب صدوقی، اردکانی، سید علیرضا مدرسی و کازرونی در یزد گذراند و از فیوضات اخلاقی آیت الله حاج شیخ غلامرضا فقیه خراسانی (یزدی) بهره مند شد.
عادت حجاب منزل ما اینگونه بود که برای حضور در خارج از منزل از پوشیه برای چهره استفاده میکردیم. کمتر فروشنده محلی بود که بداند کیستم و یا من را بشناسد.
روزی برای خرید سبزی به مغازه مراجعه نمودم ، در اثناء خرید متوجه شدم که ماشینی از برادران سپاه نگه داشت و جوانی با لباس سپاه پیاده شد و از مغازه دار پرسید: آیا منزل آقای توتونکار را میشناسید؟ قبل از جواب مغازه دار ، من گفتم بله من میشناسم. خبری هست؟ جوان سپاهی گفت بلی فرزند دوم ایشان یعنی حسن آقا در جبهه به درجه رفیع شهادت نائل شده اند و ما باید این خبر را به خانواده ایشان ابلاغ کنیم و این هم نامه ابلاغ شهادت میباشد.
من هم محکم به ایشان گفتم به دنبال من بیایید. آمدند تا درب منزل و من گفتم که منزل همین است. سپس کلید درآورده و قفل درب را باز نمودم و داخل شدم. سپس به سمت آن جوان برگشته و گفتم: نامه شهادت فرزندم را به من بده.
جوان به شدت متاثر شد و حالش به هم خورد. و من شروع به دلداری او نمودم.
بعد از رفتن آنها دیدم که نمیشود دست روی دست گذاشت و باید کاری کرد. رفتم سراغ تنها پسرم یعنی حسین. داشت در منزل بنایی میکرد. آرام به او گفتم که دستانت را بشور که خبری دارم. باید با من به منزل ما بیایی.
او هم خیلی ساده جواب داد که کمی صبر نمائید این کار الان تمام میشود. وقتی اصرار من را دید ، بدون آنکه دستانش را بشوید رو به من آمد و پرسید: چیزی شده است؟ و من هم گفتم بعله خدا بر ما منت گذاشته است و فرزندم حسن را پذیرفته است و او نیز به درجه رفیع شهادت نائل شده است.
و حسین نیز همانند آن جوان سپاهی بشدت متاثر شده و من مجبور شدم او را نیز آرام کنم.