سراج معلم

لاحول ولاقوة الا بالله العلی العظیم-لا موثر فی الوجود الا الله -امام خامنه ای:ان‌شاءالله تا ۲۵ سال آینده چیزی به نام رژیم صهیونیستی وجود نخواهد داشت

سراج معلم

لاحول ولاقوة الا بالله العلی العظیم-لا موثر فی الوجود الا الله -امام خامنه ای:ان‌شاءالله تا ۲۵ سال آینده چیزی به نام رژیم صهیونیستی وجود نخواهد داشت

سراج معلم

هدف دادن اطلاعاتی در مورد دین و دنیاست
امیرالمومنین در حدیثی زیبا در راستای بصیرت افزایی می فرمایند: « کور آن کسی نیست که چشم ندارد ، بلکه کسی است که بصیرت ندارد. (کنزالعمال حدیث 1220) امام صادق(ع) می فرماید: عموی ما عباس بن علی، بصیرتی نافذ و استوار داشت. تعریفی بسیار زیبا از بصیرت : ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﺧﺪﻣﺖ مقام معظم ﺭﻫﺒﺮﯼ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﺎ ﺑﺼﯿﺮﺕ ﺗﺮﺑﯿﺖﮐﻨﯿﻢ. آقا ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ: ﻣﻨﻈﻮﺭﺗﻮﻥ ﺍﺯ ﺑﺎ ﺑﺼﯿﺮﺕ ﭼﯽ ﻫﺴﺖ؟ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ: ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻣﺜﻞ ﻣﻘﺪﺍﺩ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﻣﻮﻻﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﮔﻮﺵ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻭﻟﯿﺸﺎﻥ... آﻗﺎ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ: ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺑﺼﯿﺮﺕ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ. ﻣﻨﻈﻮﺭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﺩ ﺑﺼﯿﺮ, ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﻟﮏ ﺍﺷﺘﺮ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ امیرالمؤمنین (علیه سلام) ﺩﺭ ﻭﺻﻔﺶ ﻣﯿﻔﺮﻣﺎﯾﻨﺪ: مالک ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺍی اﺳﺖ ﮐﻪ ﺍگرﺩﺭ ﺑﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻣﻮﻻﯾﺶ ﻭ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﭘﯿﺶ ﺑﯿﺎﯾﺪ، ﺩﻗﯿﻘﺎ" ﮐﺎﺭﯼ را ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﺰﺩ ﻣﻮﻻﯾﺶ ﺑﻮﺩ، ﻣﻮﻻﯾﺶ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻣﺮ ﻣﯿﮑﺮد... ﺑﺼﯿﺮﺕ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﻏﯿﺒﺖ ﻣﻮﻻﯾﺖ هم ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﺍ عمل کنی به نقل از qaemworld.blog.ir - هرگونه برداشت از این وبلاگ حتی بدون ذکر منبع آزاد است!

آخرین نظرات

۳۰۳ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

ای رفیقان که سوی شهر حسین در سفرید
این دل غمزده و زار مرا هم ببرید
زیر یک پرچم و بیرق همگی سینه زدیم
شرط و انصاف نبوده که شما ها بپرید
فکر این مساله بدجور خرابم کرده
که چرا شاه کرامت دل من را نخرید
من شنیدم که در این خانه بد و خوب یکیست
ولی فهمیده ام انگار شما خوب ترید
و ببالید به خود چون که رسیدید حرم
بین خوبان زمان از همه خوبان به سرید
به مقام علی اکبر که رسیدید مرا یاد کنید
جان زینب به سوی مقتل ارباب نروید

دلش دریای صدها کهکشان صبر
غمش طوفان صدها آسمان ابر

دو چشم از گریه همچون ابر خسته
ز دست صبر ِزینب، صبر خسته

صدایش رنگ و بویی آشنا داشت
طنین ِموج آیات خدا داشت

زبانش ذوالفقاری صیقلی بود
صدا، آیینه ی صوت علی بود

چه گوشی می کند باور شنیدن؟
خروشی این چنین مردانه از زن

به این پرسش نخواهد داد پاسخ
مگر اندیشه ی اهل تناسخ:

حلول روح او، درجسم زینب
علی دیگری با اسم زینب

زنی عاشق، زنی اینگونه عاشق
زنی، پیغمبر ِقرآن ناطق

زنی، خون خدایی را پیامبر
زن و پیغمبری؟ الله اکبر!

نه فقط خار به صحرای بلا زجرش داد

بلکه با کرب و بلا "کرب و بلا"زجرش داد

مقتل این گونه نوشته ست که "مٰاتَتْ کَمِدْا"
بس که آن طایفه ی "بی سر و پا" زجرش داد

داغ قنداقه ی خونین کمرش را تا کرد
طرزِ برگشتِ علی بین عبا زجرش داد

خبر رفتنِ عبّــاس زمین گیرش کرد
کمرِ خَم شده ی خونِ خدا زجرش داد

دست سنگین کسی روز رُخش را شب کرد
دیگری آمد و با ضربه ی پا زجرش داد

پشت دروازه ی ساعات وَ در بزم شراب
این نگه داشتنِ فاطمه ها زجرش داد

سر بابا، سر نی هر چه هوایش را داشت
با نشستن به دل طشت طلا زجرش داد

روز، گلبرگ لطیفش ز تب گرما سوخت
شب ویرانه و سرمای هوا زجرش داد

خواست با زحمت بسیار کمی راه رود
پای بی جان و قدِ گشته دو تا زجرش داد

گرچه تر شد لب خُشکیده اش از بوسه ولی
زخم لب های شهیدُ الشُّهدا زجرش داد

بلبلی امشب به ویران نغمه خوانی می کند

تلخ کامی دیده و شیرین زبانی می کند

دعوت از مهمان به جا آورده در بزم یزید
وز وفای عهد مهمان، قدردانی می کند

اشک و مژگان آب و جارو کرده آن ویرانه را
بین چه با احساس طفلی میزبانی می کند

دیده ی اختر شمارش بر پدر روشن شده ست
مه به روی دامن و اختر فشانی می کند

گرچه طفل است و زمان جست و خیز او، ولی
شکوه چون پیران ز درد و ناتوانی می کند

گفت بهر دیدن تو زنده ماندم تاکنون
مرگ دیگر از چه با من سرگرانی می کند؟

بهر ره رفتن ز اطفال دگر گیرم کمک
کودکت، جان بر لب است و سخت جانی می کند

خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود

ز دام خال سیاهش کسی رها نشود

خدا کند که نیفتد کسی ز چشم نگار
به نزد یار چو ما پست و بی بها نشود

جواب ناله ی ما را نمی دهد "دلبر"
خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

شنیده ام که از این حرف، یار خسته شده
خدا کند که به اخراج ما رضا نشود

مریض عشقم و من را طبیب لازم نیست
خدا کند که مریضی من دوا نشود

ﺍﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺟﻨﮓ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﺖ، ﺧﺎﮐﺮﯾﺰ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﺭﻧﮓ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﺖ !
ﺳـﻨﮕـﺮﯼ ﺩﯾﮕــﺮ ﺑـﻨﺎ ﺑـﺎﯾــﺪ ﮐـﻨـﯿـﻢ، ﺩِﯾـﻦ ﺧــﻮﺩ ﺑــﺮ ﺩﯾـﻦ , ﺍﺩﺍ ﺑـﺎﯾـﺪ ﮐـﻨـﯿـﻢ !
ﺳـﻨﮕـﺮ ﺩﺷـﻤﻦ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﺮﺯ ﻧﯿﺴﺖ، ﺍﺷـــﺘـﻬـﺎﯼ ﺍﻭ ﺑـــــﺮﺍﯼ ﺍﺭﺯ ﻧـﯿـﺴـﺖ !
ﺳـﻨﮕﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﺳﺖ، ﺣـﻤـﻠـﻪ ﺍﮐـﻨﻮﻥ ﺟـﺎﻧﺐ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻫﺎﺳﺖ !
ﻣﺤـﻮ ﺍﺭﺯﺷﻬﺎ ﺷﻌـﺎﺭ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﺳﺖ، ﺭﺧـﻨـﻪ ﺩﺭ ﺍﻧـﺪﯾـﺸﻪ ﮐـﺎﺭ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﺳﺖ !
ﻣﺮﺩﻫﺎ ﭼﻮﻥ ﺯﻥ , ﺧـﻮﺩ ﺁﺭﺍﯾﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﺿـــﺪ ﺣـﯿـﺜـﯿـﺖ ﺻﻒ ﺁﺭﺍﯾـــﯽ ﮐـﻨـﻨـﺪ !
ﭘــﻮﺷـﺶ ﺯﻧﻬﺎ ﺷـﺒﯿﻪ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺳﺖ، ﺍﯾـﻦ ﺗـﻔﮑـﺮ ﺷـﯿـﻮﻩ ﺑـﯽ ﺩﺭﺩﻫـﺎ ﺳـﺖ !
ﮐــﻮ ﮐـﺠﺎ ﺗـﺼـﻮﯾـﺮ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺭﺷـﯿﺪ، ﺷــﯿـﺮ ﻣــﺮﺩﺍﻥ ﺑــﻼ ﺟــﻮﯼ ﺷـﻬـﯿــﺪ !
ﺣــﻤﻠﻪ ﺑـﺮ ﺍﻓـﮑـﺎﺭ ﻣـﻠﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﻧـﻮﺟـﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑـﯽ ﻫـﻮﯾـﺖ ﻣﯽ ﮐـﻨـﻨـﺪ !
ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﯾﺪ ﺍﯼ ﺗﮑﺎ ﻭﺭ ﻫﺎﯼ ﺟﻨﮓ، ﺍﯼ ﺷﺠﺎﻋﺎﻥ ﺍﯼ ﺩﻻ ﻭﺭ ﻫﺎﯼ ﺟﻨﮓ !
ﺟـﺒـﻬـﻪ ﻓـﺮﻫـﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺣـﯿـﺎ ﮐـﻨﯿﺪ، ﺧــﺪﻋـﻪ ﻭ ﻧـﯿــﺮﻧﮓ ﺭﺍ ﺭﺳـﻮﺍ ﮐـﻨﯿﺪ !
ﻭﺍﺭﺙ ﺧـﻮﻥ ﺷـﻘـﺎﯾﻖ ﮔﻮﺵ ﮐﻦ، ﻣﺤـﻮ ﺷـﺪ ﺭﻧﮓ ﺣـﻘـﺎﯾـﻖ ﮔﻮﺵ ﮐﻦ !
ﻏﺮﺑﯿﺎﻥ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﯾﺸﺖ ﮐﻨﻨﺪ، ﺗﺎﺭ ﻭ ﭘــﻮﺩ ﺭﻭﺡ ﺗـﺸــﻮﯾـﺸـﺖ ﮐﻨﻨﺪ !
ﺳﻢ ﺗﺒﻠﯿﻐﺎﺕ ﺩﺷﻤﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ، ﺍﯼ ﺑـﺮﺍﺩﺭ ﺩﺍﺭﻭ یش ﺑـﯿــﺪﺍﺭﯼ ﺍﺳﺖ !!!
منبع: وبلاگ جنگ نرم

شبی همراه من یاسین و الرحمن بخوان، قاری

بیا و پا به پای نغمه ی باران بخوان، قاری

زمین در حسرت لحن صدایت سوخت، حرفی نیست
برو قدری برای آسمان قرآن بخوان قاری

برو با صوت خود در بیکران ها شور برپا کن
و در جمع ملائک سوره ی انسان بخوان قاری

خدا دارد صدایت می زند، لبیک هایت کو؟
تو هم همراه با این خیل سرمستان بخوان قاری

چهل روز است ساکت مانده ای، امروز را برخیز
خودت در مجلس ختم خودت قرآن بخوان قاری

فائزه_زرافشان

نثار روح این قاری مهاجر الی الله و همه شهدای مکه و منا - همه شهدا از عصر پیامبر تاکنون در هر مکان و همه مومنین ، صلوات و فاتحه ای هدیه کنید.

سوختیم از داغ غفلت، سوختیم ای خام‌ها!
دانه‌ها را چیده‌اند اما به سوی دام‌ها

هر که پای برگه‌ها را، مست، امضا می‌کند
پای خون را باز خواهد کرد در حمام‌ها

این جماعت نیست! جمعی از فراداهای ماست!
ساز خود را می‌زند تکبیرة الاحرام‌ها

ای مسلمان! دین نداری لااقل آزاده باش
کفرها گاهی شرف دارند بر اسلام‌ها

راه سختی پیش رو داریم بعد از کربلا
سنگ‌ها در کوفه‌ها ، دشنام‌ها در شام‌ها

آه اگر مولا چراغ خیمه را روشن کند
آه اگر روشن شود تاریکی ابهام‌ها

آه از آن بزمی که بعد از لقمه‌های چرب و نرم
جام‌های زهر می‌نوشیم از «برجام»ها

تیغ شعرم تیز شد اما غلافش می‌کنم
موسم صلح و سکوت است و زبان در کام‌ها!
شعر از زهرا بشری موحد

ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان

مثل تیری که رها می شود از دست کمان

خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود

بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود

مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود

مست می آمد و رخساره برافروخته بود

روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته

بر تنش دست یدالله حمایل بسته

دلش دریای صدها کهکشان صبر
غمش طوفان صدها آسمان ابر

دو چشم از گریه همچون ابر خسته
ز دست صبر ِزینب، صبر خسته

صدایش رنگ و بویی آشنا داشت
طنین ِموج آیات خدا داشت

زبانش ذوالفقاری صیقلی بود
صدا، آیینه ی صوت علی بود

چه گوشی می کند باور شنیدن؟
خروشی این چنین مردانه از زن

به این پرسش نخواهد داد پاسخ
مگر اندیشه ی اهل تناسخ:

حلول روح او، درجسم زینب
علی دیگری با اسم زینب

زنی عاشق، زنی اینگونه عاشق
زنی، پیغمبر ِقرآن ناطق

زنی، خون خدایی را پیامبر
زن و پیغمبری؟ الله اکبر!

جای آن دارد که بارد آسمان خون بر زمین در عزای سیّد سجّاد، زین العابدین
آنچه او دید از جفای کوفیان و شامیان   کافرم گر هیچ کس دیده است ظلمی این چنین
سی و شش سال از پس قتل پدر در کربلا روز و شب کاری نبودش غیر زاری و غمین
گاه برنی جلوه گر دیدی سر پاک حسین گاه خوردی تا زیانه از غلامان حَصین
خویش را از اهل دین خواندند آن بی دین گروه وانگهی بستند در زنجیر کین، سلطان دین

(نصیر اصفهانی)

به دریای پر از غم، امان از دلِ زینب

به عمری همه ماتم، امان از دلِ زینب

کشیده غم دنیا به سوزِ دل و سینه

از آن شهرِ مدینه، امان از دلِ زینب

نظر کرده به مادر میانِ در و دیوار

همان قصه‌ی مسمار، امان از دلِ زینب

از آن سیلی ملعون، که شد قاتلِ زهرا

همان غربت کبری، امان از دلِ زینب

ز داغ و غمِ کوفه به قلبش شرر افتاد

به یادِ پدر افتاد، امان از دل زینب

چو یارِ حسنش بود از آن طشت جگر گون

دلش گشته پر از خون، امان از دلِ زینب

چو شد کرب و بلایی به آن قدِ خمیده

بدید رأس بریده، امان از دلِ زینب

نمک پاشِ دلش بود، همان دشمن ایمان

کتک زد به یتیمان، امان از دلِ زینب

پرستارِ ولایت در آن خیمه‌ی آتش

بسوزد دلِ ماهش، امان از دلِ زینب

قسم به قافله سالار ظهر عاشورا
قسم به چادر خاکی حضرت زهرا
قسم به نخل رشید حرم ابو فاضل
قسم به پیکر درهم شکسته ی سقا
قسم به حال رباب و دل پر از خونش
قسم به زینب کبری و ذکر واویلا
قسم به حضرت شش ماهه و به گهواره
قسم به نام رقیه سه ساله ی مولا
قسم به اکبر شبه نبیِ بی همتا
قسم به عابس و شوذب به سینه ی شیدا
قسم به ام بنین و چهار فرزندش
قسم به لحظه ی تکبیر اکبر لیلا
قسم به لحظه ی اهلی من العسل گفتن
قسم به قاسم گلگون بدن شه والا
قسم به عشق حبیب و به حر آزاده
قسم به خیمه و آتش به موج و هم دریا
قسم به فاتح خیبر علی ولی الله
قسم به لحظه ی محشر به وادی عقبی
قسم به حضرت لطف و کرامت و ایثار
قسم به دوم امام از سلاله ی زهرا
قسم به خون گلوی حسین و یارانش
قسم به ارض و سما عرش و فرش و مافیها
قسم به سجده ی سجاد و پاکی باقر
قسم به خیل ملایک به عالم بالا
قسم به حضرت صادق قسم به خاک بقیع
قسم به نفخه ی صور و به معنی تقوا
قسم به حضرت موسی بن جعفر ای جانا
قسم به ضامن آهو به خالق یکتا
قسم به جود جواد الائمه تا محشر
قسم به قبر و قیامت قسم به آن دنیا
قسم به هادی آل عبا هزاران بار
قسم به حضرت موسی به وادی سینا
قسم به عسگری و سامرا و سردابش
قسم به حضرت قائم به حجت کبری
قسم به آنچه که گفتم نران ز درگاهت
تو پادشاه جهانی منم گدا آقا
دوباره حال و هوای حرم به سر دارم
هوا هوای حرم شد درین دل تنها
حرم نرفتم و میسوزم از فراق حرم
بیا و بنده نوازی کن ای گل طاها

اتل متل یه دختر

اتل متل یه دختر ، غریب ودل شکسته
اتل متل یه دختر ، که تشنه بود وخسته 
می خواست بگه بابا جون ، کی رفته آب بیاره؟
که دید بابای خوبش ، پیر شده وشکسته 
گفت : بابا توی خیمه، بچه ها تشنشونه 
بیا ببین باباجون، گرما چه بی امونه 
تشنگی و بی آبی ،گرما هلاکمون کرد 
عموی سقا کجاست؟ رفتش وترکمون کرد؟ 
گفت: بعضی از بچه ها ، لباسو بالا زدن
روی زمین نمناک، ازتشنه گی خوابیدن
بابا که حالا دیگه دست به کمر گرفته 
گفت:سقای مهربون از اینجا پر گرفته
نگاهی کرد به دختر نگاهی غم گرفته
به خیمه عمو رفت با چشم نم گرفته
وارد خیمه که شد ، ستون خیمه خوابید
دخترک نازنین ، ازته دل آه کشید
فهمید چرا بابا جون،دست به کمر گرفته 
فهمید چرا از چشماش ، شادی ها پر گرفته
بابا سواراسب شد ،می خواست بره به میدون
اون نازنین گریه کرد، می گفت نرو بابا جون 
بابا سوار اسب و علی به روی دستش 
یعنی تو لشکر کفر یه دونه مرد هستش

سید حمید رضا برقعی

… ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها می‌شود از دست کمان،
.
خسته از ماندن و آماده‌ی رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
.
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
"مست می‌آمد و رخساره برافروخته بود"
.
روح او از همه دل کنده، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
.
بی‌خود از خود، به خدا با دل و جان می‌آمد
"زیر شمشیر غمش رقص‌کنان" می‌آمد
.
یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را
.
آمد، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله‌ی «در پوست نگنجیدن» را
.
بی امان دور خدا مرد جوان می‌چرخید
زیر پایش همه‌ی کون و مکان می‌چرخید
.
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
.
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت: لا حول و لا قوة إلّا بالله !
.
مست از کام پدر، زاده‌ی لیلا، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون
.
آه در مثنوی‌ام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است
.
رفتی از خویش، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
.
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد
.
با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
.
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست
.
آه آیینه در آیینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا می‌گیری
.
زخم ها با تو چه کردند؟ جوان‌تر شده‌ای
به خدا بیش‌تر از پیش پیمبر شده‌ای
.
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسّم دارد
.
غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
آه، لب واکن و انگور بخواه از بابا
.
گوش کن خواهرم از سمت حرم می‌آید
با فغان "پسرم وا پسرم" می‌آید
.
باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
ولی این بار چرا دست به پهلو داری؟!
.
کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است
یاس در یاس مگر مادر من برگشته‌ست؟
.
مثل آیینه‌ی در خاک مکدّر شده‌ای
چشم من تار شده؟ یا تو مکرّر شده‌ای؟
.
من تو را در همه‌ی کرب‌وبلا می‌بینم
هر کجا می‌نگرم جسم تو را می‌بینم
.
ارباً اربا شده چون برگ خزان می‌ریزی
کاش می‌شد که تو با معجزه‌ای برخیزی
.
مانده‌ام خیره به جسمت که چه راهی دارم
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
.
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم …

کاش سهراب اینگونه میگفت:

آب را گل نکنید . . .
شاید از دور علمدار حسین (ع)،
مشک طفلان بر دوش،
زخم و خون بر اندام،
می رسد تا که از این آب روان،
پر کند مشک تهی، ببرد جرعه آبی، برساند به حرم،
تا علی اصغر (ع) بی شیر رباب (س)،
نفسش تازه شود و بخوابد آرام . . .
آب را گل نکنید . 

علیرضا قزوه به تازگی شعری در استقبال از دو شهید غواص مدفون در حوزه هنری منتشر کرده است.

 

با وضویی تازه از سرچشمه ی جوشان عشق

سوره ی اخلاص می خوانیم از قرآن عشق



سر فرو بردن در اینجا اوج سر برکردن است

دست بیعت می دهد دل با سرافرازان عشق



هر هنر دارید جز شوق شهادت وانهید

سر فرود آرید یاران پیش غواصان عشق



ما که عمری با درستی و درشتی زیستیم

از درشتی ها نمی ترسیم در میدان عشق



هرچه عید و هر چه شادی هر چه سوگ و هر چه داغ

نذر دیدار شهیدان جملگی قربان عشق



ما نمی کوبیم پا جز پیش سلطان ازل

ما نمی بازیم سر جز در خط فرمان عشق



این دو مروارید غلطان یادگار کربلاست

ای جوانان وطن جان شما و جان عشق

میهمان کنید همه شهدا از صدر اسلام تا کنون در هر مکان - خصوصا شهدای دفاع مقدس انقلاب اسلامی ایران را به صلوات و قاتحه

 کاش من نقاش بودم کربلا را می کشیدم


                                                     لاله های واژگون  نینوا را می کشیدم

می کشیدم ساقی لب تشنگان را بی دو تا دست

                                            مشک های پاره و عشق و وفا را می کشیدم

می کشیدم زینب و یک کاروان را با اسیری

                                                     اشکهای زینب و آل عبا را می کشیدم

می کشیدم لشکری از کوفیان بد سرانجام

                                           بی کفن در قتل گه بس لاله ها را می کشیدم

می کشیدم بر سر نی من یکی قرآن ناطق

                                             پشت سر سینه زنان من انبیا را می کشیدم

می کشیدم من حسین را بی سپاه و بی برادر

                                                اشکهای جبرئیل و مصطفی را می کشیدم

کاش تنها یک شبی در خواب آیم کربلایت

                                              کاش می شد از حرم تا قتلگه را می کشیدم

 

اگر از خنجر خونریز

لبِ تشنه ببرند سرم را،

اگر از تیغ شکافند

در این عرصه ی خونین ،جگرم را،

اگر از تیر سه شعبه بدهند آب

عوضِ شیر، گل نوثمرم را،

اگر از داغ برادر ،شکند خصمِ ستمگر کمرم را،

اگر از چار طرف خصم زند برجگرم تیر،

اگر آید به سر و کتف و تنم ضربت شمشیر،

اگر از سنگ شود غرقه به خون روی منیرم،

اگر آتش عوض آب دهد خصم شریرم،

اگر از داغ پسر سوزم و صد بار بمیرم،

به خدایی که مرا خواسته با پیکر صدچاک ببیند

به تنم زخم دوصد نیزه وشمشیر نشیند،

به ستمگر نکنم کرنش و ذلت نپذیرم،

اگر آرند به جنگم همه ی اهل زمین را و سما را

انا مظلوم حسین

محرم,ویژه نامه,ویژه نامه محرم,امام حسین,حسین,شهادت امام حسین,کربلا,عاشورا,سیدالشهدا,کاروان

فرود آیید یاران وعده گاه داور است اینجا

بهارستان سرخ لاله های پرپر است اینجا

چه غم گر از منا و وادی مشعر سفر کردی

خدا داند که بهتر از منا و مشعر است اینجا

زیارتگاه کل انبیاء تا با من محشر

مزار قتلگاه عاشقان بی سر است اینجا

فرود آیید ای یاران در این صحرا که می بینم

ز بانگ العطش غوغای روز محشر است اینجا

فرات از چار جانب موج زن اما خدا داند

جواب العطش شمشیر و تیر و خنجر است اینجا

رباب از اشک و خون دل دو چشم خویش دریا کن

که آب تیر زهر آلوده شیر اصغر است اینجا

به گل باران چه حاجت دشت و صحرا را که می بینم

زمینش لاله گون از خون سرخ اکبر است اینجا

مبادا نام آب آرید ای طفلان معصومم

که سقّای حرم خود از شما تشنه تر است اینجا

عَلَم افتاده، من تنها و اطرافم پر از دشمن

سر و دست علمدارم جدا از پیکر است اینجا

برادر با تن عریان به موج خون و می بینم

که کعب نیزه عرض تسلیت بر خواهر است اینجا

سزد که دعوت کنم در کربلا پیوسته میثم را

که او را شور و حال و اشک و سوز دیگر است اینجا


شاعر:حاج غلامرضا سازگار (میثم)