حاج آقا آروم و با لبخند بهش گفت: سلام پسرم!
جوون یه نگاه حق به جانب و تلخ بهش انداخت و گفت: سلام ... و سرش رو برگردوند
سلامش بوی خداحافظی میداد و داد میزد که ساکت
سلامش بوی خداحافظی میداد و داد میزد که ساکت
حاج آقا هم دیگه چیزی نگفت ...
... هواپیما حرکت کرد و بعد از چند دقیقه مهماندار اعلام کرد که از آسمان ایران خارج شدیم
اما انگار این خبر برای بعضی ها حکم آزادی از زندان رو داشت.کم کم عده ای روسری ها رو در آوردند
عده ای هم جای مانتوهاشون رو به لباسای کوتاه و راحتی دادند.
عده ای هم از نگاهشون میشد فهمید که اگه حاج آقا نبود ، بدشون نمی اومد یه تغییراتی توی ظاهرشون ایجاد بشه
عده ای هم از نگاهشون میشد فهمید که اگه حاج آقا نبود ، بدشون نمی اومد یه تغییراتی توی ظاهرشون ایجاد بشه
حاج اقا سرش رو انداخت پایین و شروع کرد به ذکر گفتن. همه چی آروم بود تا اینکه هواپیما به لندن رسید
فرودگاه دیده میشد و خلبان اعلام کرد: تا لحظاتی دیگه فرود میایم
اما انگار مشکلی پیش اومده بود... هواپیما چند بار توی آسمون لندن چرخید و فرود نیومد.کم کم همه نگران شدند و همهمه ها بلند شد
تا اینکه خلبان اعلام کرد: چرخای هواپیما باز نمیشه. واویلا شده بود .... بعضی ها نزدیک بود از ترس سکته کنن
- ۱ نظر
- ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۲۴